1

نگاهی به کتاب «شکل‌گیری تاریخ‌نگاری نوین در جمهوری آذربایجان»

هر نوع دانش و معرفتی ابزاری‌است برای بهتر شدن زندگی فردی و اجتماعی نوع بشر. این فلسفه‌ی وجودی علوم و فنون مختلف در زمینه‌ی علوم طبیعی و تجربی کاملاً عینی، محسوس، قابل فهم و تفهیم است. همچنین تفکیک نتایج مفید و عواقب مضر این علوم و فنون از هم به راحتی ممکن و قابل شناسایی‌است.  به عنوان مثال؛ علم فیزیک با کشف قوانین فیزیکی حاکم بر طبیعت، انسان را قادر به تسلط یافتن بر طبیعت و نیز استفاده از این قوانین برای ابزارسازی می‌کند و تمامی ابزارآلات و ماشین‌هایی که در خدمت آسایش و رفاه بشرند، همگی متکی به قوانین فیزیکی‌اند. در عین‌حال استفاده از این قوانین و ساختن ابزارهایی برای  تخریب و نابودی نیز از عواقب و پیامدهای نامطلوب این دانش است. یا دانش پزشکی با شناسایی اعضای مختلف بدن و قواعد حاکم بر آنها بزرگ‌ترین خادم حفظ یا بازیابی سلامت انسان است، در عین‌حال تولید انواعی از سموم و کشنده‌ها برای از بین بردن انسان‌ها یا حیوانات، با استفاده از این دانش مهم صورت گرفته است.

علوم طبیعی دانش‌هایی عینی و محسوس‌اند، با نتایجی کاملاً محسوس، قابل شناسایی و قابل طبقه‌بندی، امّا  ماجرا درباره‌ی علومی که با عنوان علوم انسانی یا علوم فرهنگی می‌شناسیم، به هیچ وجه به این عینیت و سادگی نیست. نسبت علوم طبیعی به علوم انسانی دقیقاً نسبت جسم انسان است به ذهن او. همان قدر که شناسایی خصوصیات، ابعاد، کارکردها و آسیب‌های جسم آسان و قابل تشخیص است، به همان مقیاس بلکه بیشتر، شناسایی خصوصیات، ابعاد، کارکردها و آسیب‌های ذهن، فکر و ساختار ذهنی- روانی انسان سخت و در بسیاری موارد غیر ممکن است. به همین قیاس، قضاوت درباره‌ی علوم موسوم به علوم انسانی، بسیار سخت و در مواردی حتی غیر ممکن است. واقعاً رسالت علوم انسانی چیست؟ آیا علوم انسانی مانند علوم طبیعی، علومی جهان‌شمول‌اند یا انواع و قرائت‌هایی از آن جوامع مختلف بشری را پوشش می‌دهند؟ فواید و مضرات آنها واقعاً چیست؟ آیا این علوم با یک جهان اجتماعی واحد بر روی کره‌ی زمین  سر و کار دارند یا جهان‌های اجتماعی متعدد و مختلف؟ ملاک تقسیم بشریت به جهان‌های اجتماعی مختلف چیست؟ واحد اجتماعی مورد مطالعه‌ی علوم انسانیِ اجتماعی چگونه تعریف و انتخاب می‌شود؟ آیا دانشی که برای یک جهان اجتماعی برگزیده مفید است، برای سایر جهان‌های اجتماعی نیز مفید خواهد بود؟ ملاک تعیین موارد اشتراک یا تضاد منافع و مضرات جهان‌های اجتماعی مختلف و هم‌عرض، چیست؟ آیا بشر روزی بدان نقطه خواهد رسید که از جهان‌های اجتماعی رقیب و متخاصم گذشته، تمامی ساکنین کره‌ی خاکی عضو یک جهان اجتماعی باشند و دیگر علومی همچون تاریخ از جهان‌های اجتماعی گوناگون با منافع متضاد بحث نکنند؟ و صدها پرسش دیگر که پاسخ‌گویی به آنها حتی غامض‌تر و پیچیده‌تر از خود این علوم است.

جهان‌های اجتماعی دوران ما که هر یک به صورت یک واحد اجتماعی جداگانه موضوع علوم انسانی از جمله تاریخ قرار می‌گیرند، واحدهایی با عنوان ملّت‌اند. صرف نظر از شبهات و مباحث بنیانی بی‌پایانی که درباره‌ی چیستی و چگونگی ملّت از نظر تئوریک وجود داشته و دارد، دیری‌است که در عمل واحدهای اجتماعی موسوم به ملّت تشکیل شده‌اند و ویژگی اصلی آنها داشتن سرزمینی با مرزهای مشخص و به رسمیت شناخته شده به نام کشور و ساختار سیاسی حاکم بر این سرزمین مشخص با عنوان دولت است. به همین جهت از این واحدهای سیاسی با عنوان «دولت- ملّت» یاد می‌شود. حال چه شکل‌گیری ملت مقدم بر شکل‌گیری دولت باشد یا بالعکس؛ شکل‌گیری دولت مقدم بر شکل‌گیری ملت، چندانی فرقی نمی‌کند. این دولت- ملّت‌ها در واقعیت وجود دارند چه شکل‌گیری دولت‌شان نتیجه‌ و حاصل شکل‌گیری ملّت‌شان باشد و چه برعکس؛ شکل‌گیری ملّت‌شان حاصل شکل‌گیری و تدابیر دولت‌شان.

در مدل اول در واقع محتوا، پیش از قالب تکامل یافته و در زمان و شرایط مقتضی قالب خویش را پیدا می‌کند. این نوع دولت- ملّت‌ها حاصل تطور تاریخی یک اجتماع انسانی‌اند که عامل یا عوامل مشترک مهم و قدرتمندی آنها را به یکدیگر پیوند داده، سرنوشت مشترک و مهم‌تر از آن، حس سرنوشت مشترک به آنها داده و به لزوم ایجاد یک جامعه‌ی همبسته اقناع‌شان کرده است. یک چنین ملّتی در طول زمان شکل گرفته، تاریخ مشترکی را زیسته و در بسیاری از موارد، آن را به مرور مکتوب نموده است. یک‌چنین ملّتی را می‌توان با عنوان نه چندان مناسب «ملّت طبیعی» شناسایی و معرفی کرد. این مدل از ملّت، پس از تثبیت سرزمین و هویت ملی خویش، حداقل تنش را در داخل خود و حداقل اصطکاک را با همسایگانش خواهد داشت، چرا که اصطکاک لازم برای رسیدن به ملّیت مشترک در درون خویش و تثبیت هویت و سرزمین خویش در نسبت با دیگران را پشت سر گذاشته و روند تطوراش را طی یک پروسه‌ی تاریخی طی کرده است. تاریخ این ملّت‌ها، دست‌وپا کردن تاریخی از داستان و اسطوره برای پر کردن قالب قاب خالی تاریخ ملّی نیست، بلکه تاریخ این ملل، سیر واقعی تحولات پشت سر گذاشته‌ی جامعه، تجربه‌ای مشترک، زیسته و کاملاً تجربی‌است. تاریخ این نوع ملل در واقع ماجرای سیر تاریخی تطوری‌است که به ملت شدن انجامیده است. البته در این مدل از ملت‌ها نیز ممکن است برای پر کردن مقاطع زمانی پیش از آغاز این روند ملت شدن، تاریخ جعل شود و یا در ثبت خود همین پروسه‌ی تاریخی ملت شدن، ناراستی‌هایی از قبیل اغراق، مبالغه و مضایقه اعمال شود، امّا به هر حال هسته‌ی اصلی تاریخ آنها یک سرگذشت مشترک واقعی‌است. اگر بخواهیم برای این نوع از ملل و تاریخ آنها مثال بیاوریم، بهترین نمونه، ملل اروپای غربی به‌ویژه انگلیس است.  

در مدل دوم که شکل‌گیری دولت مقدم بر شکل‌گیری ملت است، پس از تشکیل دولت و استقرار سلطه‌ی آن بر سرزمینی با مرزهای مشخص، نوبت به پر کردن این قالب ظاهراً ملی می‌رسد. مهم‌ترین خلأ، فقدان یک تجربه‌ی زیستی- اجتماعی، سرنوشت و سرگذشت مشترک بین اتباع این دولت نوظهور است. اگر چنین تجربه، سرنوشت و سرگذشت مشترکی وجود داشت، اکنون چنین خلائی احساس نمی‌شد. بنابراین برای حفظ دولت- ملت ایجاد شده و تحکیم و تقویت هویت و همبستگی بین اتباع این دولت- ملت، لازم است تا تاریخی ملی برای آن جعل شود. بخشی از این تاریخ، قلب واقعیت‌های پاره پاره و نامربوط به هم، به شکلی مبالغه‌آمیز و یکپارچه‌نماست و بخشی نیز به‌کلی جعل و دروغ است. البته در بسیاری از موارد مدت‌ها پیش از استقرار یک‌چنین دولت ملی، ایده‌ی ایجاد آن ظهور می‌کند و این ایده، کار دست‌وپا کردن تاریخ ملی و جعل تاریخ را مدت‌ها پیش از استقرار دولت ملی آغاز می‌کند، بدون توجه به اینکه  آیا در عمل کار به تشکیل و استقرار چنین دولتی خواهد انجامید یا نه. ناسیونالیسم مهم‌ترین ایده‌ی چنین مطالبه‌ای‌است. در ذات ناسیونالیسم، ایده‌ی تشکیل دولت ملی و سرزمین ملی تحت سلطه‌ی آن وجود دارد و به همین‌سبب هیچ ایده‌ای در جهان به اندازه‌ی ناسیونالیسم، دست‌اندرکار تحریف و جعل تاریخ نبوده است. اگر بخواهیم برای چنین مدلی از دولت- ملت‌ها مثال بیاوریم، ایران بهترین و ملموس‌ترین نمونه برای ماست. تمامی دولت- ملت‌هایی که نه در طی یک روند تاریخی طبیعی بلکه با دخالت و دستکاری قدرت‌‌های بزرگ به‌ویژه استعمار اروپا و یا دخالت‌های آمریکا و شوروی شکل گرفته‌اند، به درجاتی از این تاریخ‌سازی‌های ملی بهره‌مند شده‌اند که در مورد نمونه‌ی ایران، اطلاعات وسیع و عمیقی داریم.

اما ماجرا درباره‌ی کشور یا دولت- ملت آذربایجان چگونه است؟ آیا این دولت- ملت، دولت- ملتی از نوع اول است یا از نوع دوم؟ تاریخ ملی آن بر چه اساسی ستون‌بندی شده؟ بر اساس یک تجربه‌ی زیستی- اجتماعی، سرگذشت و سرنوشت مشترک؟ یا مجموعه‌ای از روایات قالبی و برساخته برای پر کردن قاب خالی تاریخ ملی این ملت نوظهور؟ اگر برساختگی، قلب واقعیت و جعل در تاریخ این کشور با هدف ایجاد ملت وجود دارد، ابعاد این برساختگی، قلب واقعیت و جعل تا چه حد است و اهداف آن چیست یا چه بوده؟ کدام قدرت بزرگ در تاریخ‌سازی برای این کشور دخالت داشته و نوع و میزان دخالت و دستکاری‌اش چگونه بوده است؟ کدام ایدئولوژی یا ایدئولوژی‌ها در تاریخ‌نویسی برای آذربایجان سهیم و دخیل بوده‌اند؟ دخالت و سهم آنها تا چه حد بوده است؟ ایده‌ی ناسیونالیسم چه نقش و سهمی در تدارک تاریخ ملی برای این کشور داشته است؟

یافتن جواب برای تمامی این سوالات و سوالات متعدد دیگری که در این زمینه می‌توان طرح نمود و برای ما اهمیتی حیاتی دارند، با مطالعه‌ی تاریخ این کشور ممکن نخواهد شد بلکه تنها با یک پژوهش و مطالعه‌ی دامنه‌دار معرفت‌شناسانه می‌توان به دنبال جواب این پرسش‌ها رفت. مطالعه و پژوهش معرفت‌شناسانه‌ای که بنیان‌های دانش تاریخ، تاریخ‌نگاری و تاریخ‌نگری در جمهوری آذربایجان را تدقیق نموده و ایده‌های مورد اتکای تاریخ ملی این کشور را تبارشناسی کند. انجام چنین پژوهشی به‌ویژه از این نظر برای ما یک نیاز حیاتی‌است که ایده‌ها و اندیشه‌هایی که مبانی تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری در جمهوری آذربایجان را تشکیل داده‌اند، به عنوانی مبانی تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری آذربایجان جنوبی نیز قرار گرفته است. مهم‌ترین چهره از بین کسانی که کوشیده‌اند تاریخ آذربایجان جنوبی و حتی ترک‌های ایران را بر همان مبانی و ایده‌های بنیانی تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری جمهوری آذربایجان بنا کنند، محمدتقی زهتابی‌است. آنچه که زهتابی با عنوان «ایران تورک‌لری‌نین اسکی تاریخی» (تاریخ باستان ترک‌های ایران) نوشته است، چیزی نسیت جز ریختن اطلاعات تاریخی بسیار مغشوش و نامعتبر در یک قاب تاریخی که از تاریخ جمهوری آذربایجان به عاریه گرفته شده است. بنابراین با توجه به تعمیم و تسری تدریجی و نامحسوس قاب و مدل تاریخ جمهوری آذربایجان به جنوب ارس و حتی ترک‌های ایران، تبارشناسی معرفت‌شناسانه‌ی این تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری تاریخ مصرف گذشته که متاسفانه برای ما تازگی دارد، امری بسیار لازم و حیاتی‌است. از سویی جای تأسف بسیار است که چنین پژوهشی تاکنون به انجام نرسیده و ما مصرف کننده‌ی کالای وارداتی‌ای بوده‌ایم که حتی از تبار و منشأ، نقایص، ایرادات و اشکالات آن بی‌خبریم، از سوی دیگر جای بسی خوشحالی و خوشوقتی‌است که محققی بسیار توانمند و پرتلاش اخیراً گوشه‌ی بزرگی از این خلأ را پر کرده و پژوهشی قابل توجه در این موضوع را به شکل یک کتاب عرضه کرده است. این محقق پایبند به اصول علمی و منطقی، جلیل یعقوب‌زاده‌ی فرد است و عنوان کتابی که وی در موضوع مورد بحث نوشته، «شکل‌گیری تاریخ‌نگاری نوین در جمهوری آذربایجان» است که توسط انتشارات قالان یورد منتشر شده است.

مطالعه‌ی این کتاب فرصت بسیار ارزشمندی بود تا به جواب بسیاری از پرسش‌های دائمی‌ام به‌ویژه در زمینه‌ی تبارشناسی ایده‌ی تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری در دو سوی ارس برسم. با مطالعه‌ی این کتاب پرمحتوا، بسیاری از ابهاماتی که همواره ذهنم را به خود مشغول می‌داشتند، به جواب روشن رسیدند. این کتاب،  کتاب تاریخ نیست بلکه کتابی‌است در جستجوی محققانه‌ی بنیان‌های معرفت تاریخی و دانش تاریخ در جمهوری آذربایجان و ایده‌های پشت سر آن. برای درک ماهیت تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری در جمهوری آذربایجان و تأثیرات عمده‌ی آن در تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری جنوب ارس از جمله زهتابی و مقلدین او، همچنین بخشی از اشکالات و نقایص عمده‌ی معرفت‌شناسانه‌ی آن، مطالعه‌ی این اثر ارزشمند ضرورت قطعی دارد.  

مروری بر ساختار و فصل‌بندی کتاب

 کتاب مورد بحث در 291 صفحه توسط انتشارات «قالان یورد» منتشر شده است. کتاب تقدیم بسیار جالبی دارد؛ «تقدیم به آنان که ماهی اندیشه را در تنگ بلورین هویت محبوس نکرده‌اند». همین تقدیم قابل توجه و تأمل، نشانه‌ای از نگاه انتقادی یعقوب‌زاده به اندیشه‌ی هویت‌محور است که سرانجام در ناسیونالیسم متبلور شده و رویکردی ایدئولوژیک پیدا می‌کند. رویکردی که یعقوب‌زاده از منتقدین جدی و صریح آن است؛ زیرا از سویی هویت و ملیت نمی‌تواند به تنهایی پاسخ‌گوی تمامی نیازهای فکری یک جامعه باشد و از سوی دیگر محدود کردن تمامی اندیشه‌ها، دغدغه‌ها و مطالبات یک جامعه به مسئله‌ی هویت، خلائی بزرگ در آینده‌ی آن ایجاد خواهد کرد.

کتاب از 9 فصل تشکیل شده است. عنوان فصل اول؛ ملی‌گرایی و تاریخ‌نگاری‌است. در این فصل، نویسنده به مسئله‌ی ملیت و پیدایش ملت و نسبت آن با تاریخ‌نگاری پرداخته اما فرصت کم‌تری را به بررسی رابطه‌ی ملیت و ملی‌گرایی با تاریخ و تاریخ‌نگاری اختصاص داده است. شایسته بود که پژوهشگر محترم بخشی نیز به موضوع ملی‌گرایی و تاریخ‌نگری ملی‌گرایانه اختصاص می‌داد، چرا که تاریخ‌نگاری ملی‌گرایانه حاصل تاریخ‌نگری ملی‌گرایانه است و اساساً هر نوع تاریخ‌نگاری، منبعث از نوع تاریخ‌نگری ویژه‌ایست که در پس آن نهفته است. البته مباحث مربوط به تاریخ‌نگری ایدئولوژیک به ویژه تاریخ‌نگری ملی‌گرایانه نیز در همین فصل مستتر است، اما اگر بخش مستقلی به آن اختصاص می‌یافت بسیار کارسازتر بود. همچنین اگر در مقدمه‌ی فصل، بخشی به رابطه و نسبت ایدئولوژی و تاریخ اختصاص داده می‌شد، ذهن مخاطب را برای درک نسبت دو ایدئولوژی مارکسیسم- کمونیسم و ناسیونالیسم با تاریخ‌نگاری که موضوع اصلی و محور کتاب را تشکیل می‌دهد، آماده‌تر می‌کرد. البته یعقوب‌زاده تاریخ‌نگار نیست، بنابراین باید بپذیریم که بخشی از این انتظارات از وی، انتظارات مضاعف است. در عین حال نبود این بخش‌ها چیزی از ارزش کتاب کم نمی‌کند؛ زیرا وی به خوبی از عهده‌ی این بحث برآمده و در جای‌جای کتاب جست‌وجو و تامل وسیع و عمیق وی در موضوع، ضمن مراجعه به منابع واقعاً پر شمار، مخاطب را شگفت‌زده می‌کند.

فصل دوم با عنوان «پیدایی و سیر تاریخ‌نگاری شوروی» به بررسی مکتب تاریخ‌نگاری شوروی پرداخته است که مکتبی بسیار مهم و تأثیر گذار در تاریخ‌نگاری روسیه‌ی شوروی و ممالک بلوک شرق بوده و در واقع تاریخ‌نگاری جدید ممالک قفقاز، ترکستان (آسیای میانه) و اروپای شرقی بخشی از آن بوده است. همانطور که یعقوب‌زاده به خوبی به این واقعیت تاریخی مهم پی برده و به خوبی آن را تبیین کرده است، درک مبانی و مدل تاریخ‌نگاری جدید جمهوری آذربایجان، بدون شناخت و درک مکتب تاریخ‌نگاری شوروی ممکن نیست. با توجه به همین پیش‌نیاز، وی در این فصل به بررسی و تبیین مبانی تاریخ‌نگاری شوروی به‌ویژه در رابطه با اقوام غیر روس پرداخته است. در این فصل نویسنده به موشکافی موضوع بسیار مهمی پرداخته که عموماً از دید محققین پنهان می‌ماند و آن هم وجود تئوری ائتنوگنز (قوم‌زایی) و نوعی ناسیونالیسم قومی ویژه در تاریخ‌نگاری شوروی‌است. تئوری ائتنوگنز و نوعی ملی‌گرایی ویژه‌ی شوروی، یکی از مهم‌ترین ابزارهای دولت شوراها در موضوع ملیت‌ها و تدوین تاریخ آنها ذیل تاریخ روسیه‌ی شوروی بوده است.  

فصل سوم کتاب؛ تاریخ‌نگاری آذربایجان در دوره‌ی حاکمیت روسیه‌ی تزاری و اتحاد جماهیر شوروی بر آن را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد. در این فصل نویسنده مبانی تاریخ‌نگاری جمهوری آذربایجان در این دو دوره را تبیین نموده، ابتدا چگونگی ظهور و ماهیت تاریخ‌نگاری جدید آذربایجان را که در دوره‌ی حاکمیت روسیه‌ی تزاری پدید آمده است، توضیح می‌دهد و سپس تغییرات به وجود آمده در این تاریخ‌نگاری بر اثر ظهور و استیلای دولت شوراها را شرح می‌دهد. مخاطب در این فصل به خوبی متوجه می‌شود که پس از حاکمیت دولت شوروی چه تغییرات محسوس و غیر محسوسی در تاریخ‌نگاری به‌ویژه تاریخ‌نگاری آذربایجان به وجود آمد و کدام بخش از تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری روسیه‌ی تزاری از تاریخ آذربایجان پاک‌سازی شده و کدام بخش حفظ شده و با ایدئولوژی مارکسیستی- ماتریالیستی حکومت جدید تطبیق داده شد.

فصل چهارم کتاب از تاریخ‌نگاری آذربایجان در دوره‌ی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقلال آذربایجان به عنوان یک دولت- ملت مستقل بحث می‌کند. همانطور که این دوره یک دوره‌ی بحران هویت و آنومی همه‌جانبه در جمهوری‌های جدا شده و استقلال یافته از شوروی سابق است، در زمینه‌ی تاریخ‌نگاری نیز آنها گرفتار سرگردانی، مباحثات و مشاجرات دامنه‌داری بوده‎‌اند که هنوز هم پایان نیافته است. چون اساساً هویت قومی- ملی آذربایجان از ابتدا هویتی متکی به تاریخ به‌ویژه تاریخ دوران‌های کهن است، پس از فروپاشی شوروی این مباحث بغرنج در آذربایجان فرصت طرح شدن می‌یابند که ریشه‌های تاریخی هویت آذربایجان و آذربایجانی کدام است؟ مادها؟ آلبان‌ها؟ ترک‌ها؟ این هویت از کی و چگونه متبلور شده است؟ چه نسبتی‌است بین هویت ترکی امروز آذربایجان با اقوام قدیمی مانند مادها که روس‌ها آنها را آذربایجانیان کهن معرفی کرده‌اند. اگرچه این مباحث با حاکمیت دولت جدید و ظهور تاریخ‌نگاری رسمی جمهوری آذربایجان، به ظاهر پایان یافته اما به علت سستی مبانی آن به زودی دچار چالش‌های اساسی خواهد شد به‌ویژه با توجه به ظهور قدرتمند مکتب «نیو کرونولوژی» در میان اندیشمندان روس به ابتکار «آناتولی تیموفیویچ فومنکو» که نه تنها تاریخ منطقه بلکه تمامی پارادیم تاریخی موجود و حاکم بر جهان امروز را به چالش می‌کشد. یعقوب‌زاده در این فصل خلاصه‌‎ای از این مباحثات و نیز آموزه‌ی نوین تاریخ‌نگاری رسمی آذربایجان را ارائه کرده است. مباحثاتی که عمدتاً میان دو گروه ملی‌گرای «ترک‌گرا» و «آذربایجان‌گرا» برقرار بود و تاریخ‌نگاری رسمی فعلی نیز سنتزی‌است از دیدگاه‌های این دو گروه، البته با غلظت بیشتر آذربایجان‌گرایی.

نویسنده در فصل پنجم کتاب از درونمایه‌ و تکیه‌گاه اصلی تاریخ‌نگاری آذربایجان از دوره‌ی روسیه‌ی تزاری تا به امروز بحث نموده است. نکته‌ی جالبی که در این فصل مورد تبیین قرار می‌گیرد این است که در هر سه دوره‌ی مورد بحث (دوره‌ی روسیه‌تزاری، دوره‌ی شوروی، دوره‌ی پساشوروی و استقلال)، قوم‌زایی مبنا و تکیه‌گاه اصلی تاریخ‌نگاری در آذربایجان بوده و هست. آنچه که در این سه دوره دستخوش تغییر شده است، رویکردها به این مقوله است وگرنه این مبنا و تکیه‌گاه اصلی همچنان به قوت خود در تاریخ‌نگاری آذربایجان باقی و موجود بوده و توسط برخی از چپ‌های قدیم از جمله محمدتقی زهتابی به تاریخ‌نگاری آذربایجان جنوبی نیز تسری و تعمیم یافته است. مبنا و تکیه‌گاه پر اِشکالی که با توجه به ظهور ملی‌گرایی ترکی- آذربایجانی در آذربایجان جنوبی و ترک‌های ایران، اَشکال مبتذلی از آن نیز به‌ویژه از سوی افراد غیر متخصص و محافل پوپولیستی ارائه و تبلیغ می‌شود.

موضوع فصل ششم کتاب، بررسی شناسه‌های قومی و کشوروندی در تاریخ‌نگاری آذربایجان است. نویسنده در این فصل سعی نموده مفاهیم آذربایجان و آذربایجانی در گستره‌ی تاریخ تا به امروز را بررسی کرده و به این نکته‌ی مهم برسد که مؤلفه‌ی اصلی هویت تاریخی آذربایجانی‌های امروز چیست؟ شناسه‌ی قومی ترک یا شناسه‌ی کشوروندی آذربایجانی؟ همچنین چه نسبتی‌است میان شناسه‌ی قومی ترک و شناسه‌ی کشوروندی آذربایجانی؟ همانطور که گفته شد، یعقوب‌زاده مورخ و تاریخ‌نگار نیست، بنابراین عمده‌ی منابع وی در این مباحث منابع تحقیقی بوده است و هدف وی نیز عمدتاً همین بوده؛ یعنی جستجوی جواب این پرسش‌ها در اندیشه‌ها، آراء و آثار صاحب‌نظران این موضوعات در آذربایجان. اما برخی مسائل و موضوعات طرح شده در این کتاب نیازمند تخصص تاریخ‌نگاری‌است، امّا باید گفت متاسفانه تاریخ‌نگاران ما عجالتاً از این توانایی‌های نظری برخوردار نیستند.

فصل هفتم کتاب به موضوع دوره‌بندی در تاریخ‌نگاری آذربایجان اختصاص یافته است. در این فصل ابتدا ماهیت دوره‌بندی تاریخ مورد بحث قرار گرفته است. آیا ذات تاریخ واقعاً آنگونه که امروزه دوره‌بندی شده است، دارای دوره‌بندی‌است یا دوره‌بندی‌ها در ذات تاریخ نبوده و پدیده‌ای عرضی و تحمیلی بر آن است؟ و اساساً چه نیازی‌است به دوره‌بندی تاریخ؟ همچین در این فصل دو دوره‌بندی سنتی و ماتریالیتسی تاریخ در تاریخ آذربایجان مورد بحث و بررسی قرار گرفته و بروز بحران دوره‌بندی تاریخ آذربایجان پس از فروپاشی شوروی مورد بحث قرار می‌گیرد. دوره‌بندی سنتی تاریخ آذربایجان، در دوره‌ی روسیه‌ی تزاری صورت گرفته و این دوره‌بندی در دوره‌ی حاکمیت شوروی کنار گذاشته شد چرا که اساس تاریخ‌نگاری رسمی شوروی چه برای تاریخ خود روسیه و چه اقمار آن، تقسیم‌بندی مشهور مکتب مارکسیسم بر اساس ماتریالیسم تاریخی بوده و تمامی دوران‌های تاریخی تمامی سرزمین‌ها و اقوام تابع دولت شوراها نیز با این فرمول تطبیق داده شد. اما با فروپاشی شوروی تمامی مبانی فکری- فلسفی آن نیز که تا دیروز احکام قطعی بودند، حذف شدند. از جمله مهم‌ترین مبانی فکری- فلسفی حذف شده، دور‌ه‌بندی تاریخ نه تنها شوروی و اقمار آن بلکه تاریخ تمامی جهان به دوره‌های مشخص (کمون اولیه، سرواژیسم؛ برده‌داری ، فئودالیسم، بورژوازیسم؛ سرمایه‌داری، انقلاب پرولتری و حاکمیت پرولتاریا؛ کمون نهایی) بود. با کنار گذاشته شدن این دوره‌بندی، یکی دیگر از بحران‌های عارض شده بر تاریخ‌نگاری آذربایجان، بحران دوره‌بندی بود. اکنون چگونه می‌توان صورت‌بندی جدیدی از دوره‌های تاریخی تاریخ آذربایجان ارائه نمود؟ یعقوب‌زاده پس از بحثی کوتاه در این باره، مدل پیشنهادی یوسف یوسف‌اوف برای دوره‌بندی مجدد تاریخ آذربایجان را ارائه کرده است. واقعیت این است که تاریخ در ذات خود هیچ‌گونه دوره‌بندی مشخص ندارد و دوره‌بندی تنها یک برساختگی جدید است برای سهولت درک و مطالعه، به‌ویژه آموزش تاریخ در سیستم‌های آموزشی.  

در فصل هشتم کتاب، برخی از دیگر عناصر تاریخ‌نگاری آذربایجان مورد بحث و بررسی قرار گرفته‌اند. نویسنده موضوعات مربوط به این فصل را در ذیل چهار محور پیکربندی نموده است. در محور اول؛ رویکرد تاریخ‌نگاری آذربایجان به اسلام را در سه دوره‌ی روسیه‌تزاری، دوره‌ی شوروی و دوره‌ی پس از استقلال بررسی کرده است. سه رویکرد موجود در دوره‌ی تزاری  و نمایندگان آن معرفی شده‌اند. سه رویکرد عبارت بودند از؛ 1. تلقی اسلام به عنوان عامل عقب‌ماندگی مسلمانان از جمله آذربایجانی‌ها، 2. عقب ماندگی و اضمحلال آنان بر اثر دوری از اسلام واقعی و لزوم بازگشت به آن. 3. لزوم سازگاری اسلام و فرهنگ اسلامی با مدرنیته و تجدد اروپایی. دوره‌ی شوروی نیز به به سبب رویکر ماتریالیستی و ضد دینی آن، دوره‌ی دین‌زدایی و اسلام‌زدایی محسوب می‌شود و نویسنده سیر تاریخی این اسلام‌زدایی در آذربایجان را شرح داده است. دوره‌ی پساشوروی و استقلال نیز دوره‌ی بازگشت به هویت قدیمه‌ی اسلامی- شیعی‌است که در این باره نیز اطلاعات بدیعی در کتاب عرضه شده است. محور دوم فصل هشتم، مطالعه‌ی سیر تاریخی استیلای روسیه و شوروی بر آذربایجان می‌باشد که این موضوع در دو دوره‌‌ی روسیه‌ی تزاری و دوره‌ی شوروی بررسی شده است. البته استیلای دوره‌ی شوروی به توجه به تغییراتی که در ماهیت این استیلا راه یافته، به سه مقطع تاریخی دهه‌ی بیست تا شصت، دهه‌ی شصت تا هشتاد و دهه‌ی هشتاد به بعد تقسیم شده است.

در محور سوم فصل هشتم نیز «جایگاه تاریخچه‌ی جمهوری دموکراتیک آذربایجان و اشغال آذربایجان توسط بلشویک‌ها در تاریخ‌نگاری معاصر آذربایجان» مورد بحث قرار گرفته است. نویسنده با تقسیم این بحث به دو بخش دوره‌ی شوروی و دوره‌ی استقلال پس از شوروی به خوبی تشریح نموده که چگونه در دوره‌ی شوروی دولت تقریباً دو ساله‌ی جمهوری خلق آذربایجان (از 28 می 1918 تا 28 آوریل1920 )، به‌عنوان دولت مساواتی‌های دست‌نشانده‌ی انگلیس معرفی می‌شد و چگونه پس از فروپاشی شوروی و استقلال یافتن آذربایجان، از این حکومت ملی، اعاده‌ی حیثیت شده و مبنای هویت سیاسی جدید دولت- ملت جمهوری آذربایجان قرار گرفت.

موضوع محور چهارم این فصل نیز «ارزیابی تاریخ‌نگاری آذربایجان» می‌باشد. در حالت کلی، در دوره‌ی شوروی، استقرار و حاکمیت یافتن شوروی بر ممالک ترکستان (آسیای میانه)، قفقاز و اروپای شرقی، گامی بزرگ در جهت توسعه و ترقی  قلمداد می‌شد. این شوروی‌ستایی با محوریت حزب کمونیست در دوره‌ی استالین  به اوج خود رسید و بر حزب‌محوری موجود، کیش شخصیت نیز افزوده شد. حاکمیت حزب با رهبری استالین، رستگاری بزرگ محسوب و معرفی شده و دوران‌های پیش از آن نیز به دو دوره‌ی واپس‌گرایی و عقب‌ماندگی (دوره‌ی تزاری) و دوره‌ی انحراف (دوره‌ی مبازرات سوسیالیستی که اکثر رهبران آن توسط استالین حذف شدند) تقسیم شد که با ظهور رهبر بزرگ (استالین) دوران طلایی توسعه و ترقی فرا رسیده است. اگرچه پس از درگذشت استالین و آغاز دوره‌ی استالین‌زدایی، انتقادات وسیعی از شخص استالین و دوران حاکمیت وی صورت گرفت، امّا همچنان حاکمیت شوروی تنها راه رستگاری معرفی می‌شد و تنها پس از فروپاشی شوروی و استقلال‌یابی جمهوری‌های مختلف از جمله جمهوری آذربایجان بود که دوره‌ی حاکمیت شوروری مورد کنکاش و انتقادهای وسیع و عمیق قرار گرفت و مورخین ملی‌گرایی مانند جمیل حسنلی به مطالعه‌ی ویژگی‌ها و ابعاد کلی و جزئی دوره حاکمیت شوروی پرداخته و این دوره را دوره‌ی حاکمیت استعمار روس قلمداد نمودند. به بیانی دیگر پس از فروپاشی شوروی، ایده‌ی ملی‌گرایی جای ایده‌ی کمونیسم را گرفت و تاریخ‌نگاری ملی‌گرایانه‌ی آذربایجان با انتقادات وسیع و صریح از شوروی و دوره‌ی حاکمیت آن بر آذربایجان و نیز تشریح خسارات و زیان‌های وارده بر آذربایجان و آذربایجانی و بی‌عدالتی‌ها و ظلم‌های اعمال شده بر آنها، این دوره را دوره‌ی نقض هویت و حاکمیت ملی آذربایجان دانست. یعقوب‌زاده فصل نهم و آخر کتاب را به مهم‌ترین مسئله‌ی آذربایجان از فردای فروپاشی شوروی تا امروز یعنی مسئله‌ی قره‌باغ  و تبیین رابطه‌ی آن با تاریخ‌نگاری آذربایجان اختصاص داده است. وی درگیری مزمن ارامنه و آذربایجانی‌ها  در قره‌باغ را برخورد اسطوره‌ها عنوان داده که در آن دو ملت به مثابه دو اسطوره با یکدیگر درگیر شده و به‌ویژه ارامنه آذربایجان و آذربایجانی را تجسم شر و دشمن و تهدیدی بزرگ برای خویش می‌دانند و این اسطوره‌گرایی در سایه‌ی تاریخ‌نگاری ملی ایجاد شده است. تاریخ‌نگاری ملی‌ای که به‌ویژه در سیستم آموزشی هر دو طرف رسوخ کرده و بر اثر آن، دو ملت برداشتی به کلی منفی و شرارت‌محور از یکدیگر دارند. همچنین مسئله‌ی جغرافیای تاریخی آذربایجان و ارمنستان و مهم‌تر از هر دوی آنها جغرافیا و هویت تاریخی قره‌باغ و نیز هویت تاریخی ارامنه‌ی قره‌باغ از موضوعات ملی و حیاتی تاریخ‌نگاری رسمی دو طرف بوده و به نوبه‌ی خود عامل تشدید تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی در جمهوری‌های آذربایجان و ارمنستان بوده است.