بوراکان سربست
مدخل
اصطلاح اوراسیا از نقطه نظر جغرافیایی به بخشهای به هم پیوستهی قارّههای آسیا و اروپا گفته میشود. اصطلاح اوراسیا به عنوان یک منطقه در عین حال بیانگر تکوین ایدئولوژیای برمبنای این منطقهی جغرافیایی است. این ایدئولوژی که اوراسیاگرایی خوانده میشود، به عنوان یک جریان فکری دارای جایگاه مهمی در تاریخ، مخصوصاً تاریخ روسیه است. این جریان تحت قالب اوراسیاگرایی نوین به نفوذ خود در این کشور ادامه میدهد.
اگرچه اوراسیا به عنوان یک مفهوم جغرافیایی به مجموعهای از بخشهای به هم پیوستهی قارّههای آسیا و اروپا اطلاق میشود، ولی در اوایل سدهی بیستم در ایدئولوژی اوراسیاگرایی، اوراسیا مفهومی متفاوت از این مفهوم جغرافیایی کسب نمود. ایدئولوژی مذکور به عنوان یک سنّت ظهور کرد و توسعه یافت و مفهوم نظاممندی به این اصطلاح بخشید. به استثنای اوراسیاگرایی روسی(1) به کاربردی نظری و نظاممندی از اصطلاح اوراسیا نمیتوان برخورد نمود. اوراسیاگرایان روسیه در استفاده از این مفهوم با صرف نظر کردن از برخی کاستی- فزونیها منطقهی مشخص جغرافیایی را مقصود میکنند. با این همه، باید این نکته را متذکّر شد که در فرایند تحوّل از اوراسیاگرایی کلاسیک به اوراسیاگرایی نوین این اصطلاح بازتعرف شده است. مخصوصاً تعریف متفاوت اوراسیاگرایی از هویت اوراسیایی موجب شکلدهی نوین به مفهوم اوراسیا شده است.
اوراسیاگرایی از ربع اوّل سدهی بیستم از طرف روشنفکران روس که در دورهی پس از انقلاب روسیه به اروپا مهاجرت کرده بودند، مطرح گردید. این جریان مطرح در سدهی بیستم یک ایدئولوژی واکنشی بود. لازم به یادآوری است که بازتعریف هویت اورسیایی تلاش برای بازتعریف هویت روسی است. با این همه، ارتباط آن با نظریههای جغرافیای سیاسی که به سیاستهای امنیتی اتحاد جماهیر شوروی شکل داده بود، اهمیت افزونی به این جریان بخشیده است.
درک بهتر اوراسیاگرایی منوط به درک و بازخوانی مباحثات غربگرایان و اسلاوفیلها در سدهی نوزدهم در روسیه می باشد. در واقع، میتوان گفت که اوراسیاگرایان راهروان و اخلاف اسلاوفیلها میباشند. با این همه، اوراسیاگرایان بر این باور هستند که ایدهی اسلاوفیل همزیستی اسلاوها با غیراسلاوهای ساکن روسیه را غیرممکن میسازد. بدین ترتیب، اوراسیاگرایی ایدئولوژی است که همزیستی اقوام مختلف ساکن در روسیه را فراهم می کند. از نقطه نظر درک ماهیت این ایدئولوژی باید مباحثات مطروحه در روسیه سدهی نوزدهم را مورد بررسی قرار داد. ایدئولوژی اوراسیاگرایی نوین نیز در این چارچوب میتواند مورد بررسی و مداقه قرار گیرد. اوراسیاگرایی نوین به عنوان شکلی از اوراسیاگرایی از اوایل هزارهی سوّم، فراتر از ابعاد فلسفی و فکری اوراسیاگرایی کلاسیک، به عامل تعیینکننده در سیاست خارجی روسیه تبدیل شده است. در این مفهوم اوراسیاگرایی نوین به عنوان ایدئولوژی توسعهطلبی روسیه مورد انتقاد قرار گرفته است. با در نظر گرفتن دیدگاههای اوراسیاگرایی اخیر و تحوّلات صورت گرفته در صحنهی روابط بینالملل می توان گفت که این انتقادات چندان هم بیراه نیستند. در این مقاله در چارچوب تکامل تاریخی این جریان تلاش شده تا تبیین و تحلیلی از اوراسیاگرایی ارائه شود.
پیدایی اوراسیاگرایی کلاسیک
ایدهی تقسیم زمین به نواحی مختلف ریشه در یونان باستان دارد. در این دوره زمین به آسیا، اروپا و لیبیا (آفریقا) تقسیم شده بود. با این همه، حدود این مناطق چندان روشن نبود. مرزهای اروپا و آسیا به وضوح مطرح نشده بود. در سدهی اوّل قبل از میلاد در عصر استرابون رودخانهی دُن مرز آسیا و اروپا قلمداد میشد. ایدهی جدایی اروپا از آسیا به واسطهی رودخانهی اورال بعدها در سال 1720 مطرح گردید. این ایده توسط مورّخ و جغرافیدان روس واسیلی تاتیشچف طرح گردید. این ایده که در عصر اصلاحات پطر کبیر مطرح شد، در ارتباط نزدیک با نوسازی روسیه قرار داشت. تزار پطر اوّل بر این باور بود که کشورش باید یک کشور اروپایی محسوب شود. بدین منظور میبایست بخشی از اراضی آسیایی روسیه اروپا قلمداد میشد. جغرافیدان پطر، تاتیشچف به جای حدود اروپا و آسیا که تا آن دوره مرسوم بود، نقشهی دیگری ترسیم کرد و سلسله کوههای اورال را که «کمربند بزرگ» مینامید، به عنوان مرز طبیعی آسیا و اروپا قبول نمود.
ولی این الکساندر ون هامبولدت[1] جغرافیدان آلمانی بود که به منظور تعریف نقطهی تلاقی اروپا و آسیا اصطلاح «اوراسیا» را طرح نمود. هالفورد جی. مکیندر[2] پایه گذار انگلیسی تبار علم ژئوپلتیک مفهوم «هارتلند-ناحیهمحور» را بر مبنای جغرافیای اوراسیا که هامبولدت وضع کرده بود، تعریف نمود. وی واضع نظریهی «تسلّط بر زمین» می باشد. مکیندر نظریهی خود را در مقالهای تحت عنوان «محور جغرافیایی تاریخ»[3] در نشریهی «سلطنتی جغرافیا» در سال 1904 طرح نمود. وی با بیان اینکه عصر توسعهطلبیهای ماوراءبحار به پایان رسیده، اصطلاح «حاکمیت خشکی» را طرح نمود. مکیندر بر روی کرهی زمین خشکی بزرگی را تعریف میکند. برای مرکز این خشکی بزرگ که «جزیرهی جهانی» نامیده، از اصطلاح هارتلند استفاده میکند. منطقهی مدّنظر مکیندر از طرف دیگر متخصصین ژئوپلتیک «منطقهمحور» خوانده شده است.
مکیندر با در نظر گرفتن نقشهی جزیرهی جهان، منطقهی بین اروپای شرقی تا قطب شمال و تا آسیای میانه را هارتلند و یا «منطقهمحور» مینامد. به نظر وی، تسلّط بر این منطقه به معنای تسلّط بر اروپای غربی، ترکیه، ایران، چین، هندوستان و خاورمیانه که وی آن را «هلال خارجی» مینامد، میباشد.
کارشناسان روسی ژئوپلتیک راه پایداری دولت مستقل و قدرتمند روس را بر مبنای نظریات مکیندر تعریف کرده اند. منطقهی «هارتلند» مدّنظر مکیندر با جغرافیای شوروی و حوزهی نفوذ آن در دورهی اتحاد جماهیر شوروی منطبق بود. این منطقه نه تنها از نقطه نظر استراتژیک، بلکه از نقطه نظر منابع معدنی نیز دارای اهمیت کلیدی است. ایدهی مربوط به تحکیم موقعیت روسیه در حوزهی وسیعتر آموزهی اصلی ژئوپلتیک روسیه را تشکیل میدهد. در این آموزه کنترل حوزهی وسیعتر در عین حال عامل اصلی تأمینکنندهی امنیت روسیه تلقّی شده است. روسیه با طرح اینکه هم دولت اروپایی و هم دولت آسیای است آموزهی «دولت اوراسیایی» را طرح نموده است.
بنیانهای جنبش اوراسیاگرایی بعد از انقلاب 1917 سوسیالیستی روس از طرف برخی از روشنفکران مهاجر این کشور در سال 1921 در صوفیه ریخته شد. در این تاریخ کتابی حاوی دیدگاههای اندیشهورزان اوراسیاگرا و از جمله نیکولای تروبتسکوی تحت عنوان «بازگشت به شرق» منتشر گردید. تا سال 1933 چند مقالات در نشریهی «تاریخچهی اوراسیا»[4] در برلین، پراگ و پاریس منتشر گردید که حاوی نقطهنظرات اندیشهورزان اوراسیاگرا بودند.
با وجود اینکه نیکولای تروبتسکوی از اصطلاح اوراسیاگرایی و اوراسیا استفاده ننموده است، ولی کتاب وی تحت عنوان «اروپا و انسانیت» مانیفست اوراسیاگرایی کلاسیک محسوب میشود. این کتاب کم حجم 82 صفحهای در سال 1920 در صوفیه از طرف انتشارات روس- بلغار منتشر گردید.
تروبتسکوی در این کتاب با سنّت اثباتگرایی مبتنی بر فرهنگ روشنگری اروپایی که بر برتری و تفوّق فرهنگ اروپایی تأکید دارد، مخالفت میکند. تروبتسکوی بر این باور است که جنگ جهانی اوّل به تنهایی برای نشان دادن بربریت دنیای روم- ژرمن کفایت میکند. از این رو، اروپا پیشتاز نوسازی نیست، بر عکس همچون حیوان درندهای است. هدف اندیشهی ژرمن- روم تسهیل استعمار اروپایی است. به زعم تروبتسکوی، فرهنگ ژرمن- روم ماهیت شیطانی دارد که باید با آن مبارزه نمود.
اوراسیاگرایان به وضوح با دیدگاه «انسان جهانی» مخالفت میکردند. به نظر آنها، تمدّنها و فرهنگهای مختلفی وجود دارد. به صورت علمی و عینی نمیتوان اثبات کرد که فرهنگ و تمدّن روم- ژرمن بر دیگر تمدّن و فرهنگها برتری و تفوّق دارد. توسعهی هر تمدّن منوط به استفاده از پویایی و انرژی خود است. اوراسیاگرایان تلاش میکردند تا افکار خود را بر مبنای یک بستر تمدّنی مفهومسازی نمایند. در اندیشهی آنها، در هر برههی زمانی تمدّنها و فرهنگهای مختلف باید ساختارهای اجتماعی و نظامهای اقتصادی مختص خود را تشکیل دهند. هیچ فرهنگی تفوّق و برتری بر دیگری ندارد. از این نظر، اوراسیاگرایان با نقد نوسازی در عین حال که با ایدهی جهانیسازی فرهنگ و تمدّن ژرمن- روم مخالفت میکردند، پیشتاز انتقادات بر شرقشناسی محسوب میشوند.
اندیشههای اوراسیاگرایان با فلسفهی تاریخ اسپنگلر و توینبی دارای وجوه مشترکی است. اسپنگلر نیز با محور بودن یک فرهنگ مخالفت میکرد و براین باور بود که هر فرهنگ دارای ساخت مختص خود میباشد و عناصر یک فرهنگ نمیتواند به همانگونه که است به فرهنگ دیگر منتقل گردد. اگرچه بین اندیشههای اسپنگلر و توینبی برخی تفاوتها مشاهده میشود، ولی این دو اندیشمند در بسیاری از مسائل دارای اندیشههای مشابه هم میباشند. نکتهی مشترک فلسفهی تاریخ هر دو اندیشمند سطح پیشرفتی است که فرهنگ غرب به آن دست یافته است. واحد تحلیل اندیشهی تاریخی توینبی ملّت- دولت نیست، بلکه تمدّن است.
نمایندگان ایدئولوژی اوراسیاگرایی که تمدّن غرب را از هر جنبه مورد انتقاد قرار دادهاند، اشخاصی با تحصیلات در رشتههای گوناگون علمی هستند. برای مثال، یکی از پیشتازان این جریان نیکولای تروبتسکوی زبانشناس و محقّق حوزهی فرهنگی است. پیتور ساویتسکی (جغرافیدان و اقتصاددان)- پیتور سووچینسکی (منتقد هنری)- گریگوری ورنادسکی (مورّخ)- گریگوری فلوروسکی- و لو کارساوین فیلسوف میباشند. از دیگر نمایندگان این جریان میتوان از رومان جاکوبسون (زبان شناس و ادبیات شناس)- پیتور بیتسیلی (مورّخ)- ایوان ایلین (حقوقدان)- نیکولای الکسیف (حقوقدان)- ارنجن هارا داوان (مورخ)- وسوولد ایوانوف (نویسنده)- دیمیتری سویاتوپولک میرسکی- و الکساندر کوژنیکوف نام برد.
مفروضات اساسی این جریان را که از افکار نویسندگان با گرایشات علمی گوناگون شکل گرفته، به شرح زیر میتوان برشمرد:
– اوراسیا به عنوان یک واحد فرهنگی- اجتماعی و فرهنگی- جغرافیایی، حوزهی جغرافیایی گروههای قومی گوناگونی است که دارای رفتارهای مشترک در برابر خارج از این حوزه میباشند.
– این جریان به مثابه پروژهی توسعهی مشترک بر مبنای ارزشها، سنّتها و آئینهای فرهنگ ملّی گروههای قومی اوراسیا تنها راه نویدبخش آینده باشد.
– از نقطه نظر توسعهی فرهنگی و تاریخی به جای یک فرمول جهانی باید رویکردهای مختلف توسعه به رسمیت شناخته شود.
اوراسیاگرایی کلاسیک در مصاف با غربگرایی و اسلاوفیلیزم
تنها راه درک ایدئولوژی اوراسیاگرایی کلاسیک شناخت و درک اوضاع فکری روسیه در سدهی نوزدهم میباشد. جنبشهای اصلاحطلبانه و نوگرا که از زمان پطر اوّل شروع شده بود، منجر به ظهور دو جریان فکری در روسیه گردید. اندیشهورزان منسوب به جنبش غربگرایی به عنوان اوّلین جریان، روسیه را به علّت اینکه به اندازهی کافی و به سرعت غربگرایی را در پیش نگرفته مورد انتقاد قرار میدادند. در واکنش به جریان غربگرایی، جریان اسلاوفیل -که گاه به ناحیه گرایی نیز موسوم شده است- و جریان مشتق از آن، پاناسلاویزم ظهور نمود. از سنتز مباحثات این دو جریان در خصوص مأموریت تاریخی روسیه و هویت روسی، اوراسیاگرایی با ادّعای ارائهی «راه سوّم» ظهور نمود. به نظر اوراسیاگرایان بلشویکها با اینکه در ظاهر ضدغرب مینمایند، ولی به واسطهی غربی بودن ایدئولوژی مارکسیستی در اصل غربگرا هستند. به نظر آنها با در نظر گرفتن توان تاریخی و معنوی روسیه باید نقشهی راه جدیدی ترسیم نمود. سیاستهای غربگرایانه با مستهلک کردن ساخت فرهنگی و اجتماعی مردم روس هماهنگی بین طبقات مختلف را از بین برده و کشور به ورطهی واپسماندگی انداخته است. کشور در عین حال که نسبت به کشورهای غربی عقبمانده، اعتماد به نفس خود را نیز از دست داده است.
پیترو چادایف برای اوّلین بار در سالهای 1830-1829 در سلسله نوشتههایی تحت عنوان «مکتوبات فلسفی» با رویکردی غربگرایانه شروع به حلّاجی غرب نمود. چادایف منبع و منشاء توسعهی غرب را در دین مسیحیت و کلیسای مسیحی، به عنوان تجسّم عینی مسیحیت میدید. به نظر وی، مسیحیت ارتدوکس در اصل به معنی «جداسری دینی» است. وی پذیرش مسیحیت توسط روسیه از بیزانس را یک وضعیت ناخوشایند میخواند. اندیشه ورز دیگر غربگرا- ویساریون بلینسکی- نیز همچون چادایف به مخالفت با ارتدوکسگرایی میپردازد و بر این باور است که آیندهی روسیه در گرایش به غرب است. با این همه، بلینسکی در برخی نکات متفاوت از چادایف فکر میکند. او همچون چادایف از پادشاهی محافظه کار و نهادینه شده اروپایی دفاع نمیکند. وی بر این باور بود که روسیهای که ارزشهایی همچون حقوق شهروندی، اصلاحات اجتماعی و حقوق زنان را نادیده میگیرد، تهدیدی برای اروپا است. علیرغم تفاوتهای اساسی، نکتهی مشترک اندیشهورزان غربگرا این است که منبع الهام فکری همهی آنها «فردریک هگل» است. آنها با تعقیب دیدگاههای هگل براین باورند که سیر تاریخ از شرق به غرب یعنی به اروپا میباشد.
به باور غربگرایان تنها راه رهایی روسیه از واپسماندگی همگونسازی خود با غرب و تقلید از آن است. این دیدگاه موجب ظهور دیدگاه مخالف خود، یعنی اسلاوفیل شد. برعکس غربگرایان، اسلاوفیلها بر این باور بودند که تنها راه توسعهی روسیه بازگشت آن به سنّتها و خویشتن خویش است. در واقع، این جریان در ذات خود اندیشههای ملّیگرایانه را میپروراند.
اصطلاح اسلاوفیلیزم با وجود آنکه از نقطه نظر ریشهشناسی مفهوم اسلاوگرایی را مستفاد میکند، جریان فکری است که در مصاف با غربگرایی از طرف برخی از اندیشهورزان اشرافی روس بعد از دههی سی سدهی نوزدهم مطرح گردید. از نقطه نظر آنها اسلاوفیلیزم بیش از آنکه همگرایی و همبستگی با همتباران اسلاو را مدّنظر قرار دهد، احیای برخی عناصر فرهنگی اصیل اسلاو روسیه کهن را در برنامهی خود دارد. الکسی هومیاکوف تنها کسی بود که این اصطلاح را در مفهوم ریشهشناختی آن در دههی چهل سدهی نوزدهم به کار برد. ولی با جنگ کریمه اسلاوهای غیرروس نیز به جنبش اسلاوفیلیزم پیوستند.
اندیشهورزان اسلاوفیل با طرح دیدگاههای خود در چارچوب افکار ضداروپایی به آرمانیسازی تاریخ و نهادهای روس پرداختند. در برابر فردگرایی، مالکیت خصوصی و قانون که مختص اروپا بود، عناصر فرهنگ روسی همچون مالکیت مشترک، اجتماعگرایی و عادات و سنن را مطرح ساختند. اسلاوفیل ها از این ایده دفاع میکردند که روسیه دارای سنّتهای تاریخی خاص خود است و پطر اوّل با انجام اصلاحات غربگرایانه کشور را در منگنه قرار داده است.
اسلاوفیلها به عنوان «گروهی که به مخالفت با غربگرایی روسیه برمیخیزند و خواهان بازگشت به مسیحیت واقعی و اصول دورهی پیش از پطر میباشند» نفوذ خود را به خصوص در دهههای چهل و پنجاه سدهی نوزدهم بیشتر نشان دادند. پیش از این تاریخ، در دههی سی سدهی نوزدهم رویارویی غربگرایان اصلاح طلب و اسلاوفیلهای طرفدار سنّتها شروع گردید. مشخصهی اصلی اسلاوفیلهای روسی ایمان راسخ آنها به ویژگی منحصر به فرد و مثبت تاریخ و سنّتهای روس میباشد. این جریان واکنش سنّتگرایانه به برتری و هماوردطلبی غرب است. این دیدگاه تفاوت و ویژگی منحصر به فرد روسیه را برتری و مزیت آن نسبت به غرب تلقّی میکند. البته لازم به ذکر است که دوگانگی اروپا- روسیه تنها یک چارچوب مباحثه و مناظره نیست، یک رویارویی و تمایز فرهنگی است. به نظر اسلاوفیلها، روسیه بخشی از تمدّن و فرهنگ مسیحی اروپایی است. ولی آنچه که به روسها برتری و تفوّق میدهد هویت ویژه آنها بر مبنای مسیحیت ارتدوکس است. به عبارت دیگر، روسها در برابر اروپاییان خود را آسیایی قلمداد نمیکنند. بزرگترین تشابه روسها و آسیاییها این است که روسیه همچون آسیا اصل فردگرایی مبتنی بر حقوق روم را به رسمیت نمیشناسد.
یکی از پیشتازان اسلاوفیل این دوره، نیکولای دانیلوسکی در عین حال یکی از نویسندگان پیشتاز مطالعات تمدّن در مفهوم مدرن آن میباشد. مؤلف مذکور در کتاب «روسیه و اروپا» که در سال (1869) در تلاش برای نشان دادن تفاوت و تمایز فرهنگ روس از فرهنگ اروپایی تحلیل نظری در این خصوص ارائه میکند. به نظر وی برداشت تاریخی اروپامحور برای تحلیل تاریخ مناطق و کشورهای غیراروپایی اهمیت و ارزشی ندارد.
برای اوّلین بار در سال 1839 ایوان کیروسکی در مقالهای تحت عنوان «جوابیهای به هومیاکوف» و بعدها به تفصیل در تکنگاری «ماهیت روشنگری اروپا و روابط آن با روشنگری روسی» اصول اساسی اندیشهی اسلاوفیل را مطرح ساخت. اسلاوفیلها مخصوصاً مخالف عقلگرایی و فردگرایی اروپایی هستند. آنها براین باور بودند که عقلگرایی موجب اتمیزه شدن فرد در جامعه میشود. به نظر کیروسکی، عقلگرایی حقوقی در روم مسیحیت غرب را بالکل تحت تأثیر خود قرار داده است. در حالیکه روسیه همچون جوامع اروپایی تحت تأثیر روم قرار نگرفت. همانگونه که هومیاکوف- اندیشهورز اسلاوفیل- اشاره میکند، روسیه با داشتن باورهای خود نیازی به ساختهای حقوقی و نهاد دموکراسی اروپایی ندارد. جنبهی مشترک اندیشهورزان اسلاوفیل این است که مفهوم و مأموریت خاصی را برای روسیه تعریف میکنند. این حس مأموریت داشتن به مرور زمان به یکی از پایههای توسعهطلبی روس تبدیل شده است. به نظر آنها، ارزشهای والا و منحصر به فرد روسیه رهایی اروپای بیروح، مادّهگرا و ملحد را نیز به ارمغان خواهد آورد. بدین ترتیب، این جریان مأموریت مسیحگونهای را به خود منتسب میکند.
مباحثات بین اسلاوفیلها در خصوص هویت و فرهنگ به مرور زمان دچار تغییر گردید. با وقوع جنگ کریمه و اوجگیری روحیات ملّیگرایان در روسیه اندیشهی اسلاوفیل به پان اسلاویزم تغییر ماهیت داد. در این دوره پاناسلاویستها با روحیهی ضداروپایی و غربی نسبت به اتریش خصومت میورزیدند، لهستانیها را به عنوان «اسلاوهای دگردیس شده» متّهم میکردند و ملّتهای اسلاو را برای تشکیل فدراسیونی به پایتختی استانبول – که آن را «کونستانتینوپولیس» مینامیدند- فرامیخواندند.
برای مدافعین این جریان استیلا بر استانبول برای تشکیل یک دولت قدرتمند اسلاو در زیر بالهای شاهین روس لازم و ضروری است. این شهر باید پایتخت همهی ملّتهای اسلاو باشد. به نظر اندیشهورز پاناسلاویست، نیکولای دانیلوسکی با این فتح تمدّن اسلاوی جای تمدّن در حال اضمحلال روم- ژرمن را خواهد گرفت و موجب ظهور تمدّن جهانی خواهد شد. دانیلوسکی به عنوان شخصی که اندیشههای پاناسلاویستی را نظاممند ساخت، تلاش نمود تا اندیشهی اسلاو را از خوشبینی رومانیتک اسلاوفیلیسم رها سازد.
اندیشه رهاسازی استانبول از دست ترکها یکی از ایدههای اساسی جریان پان اسلاویزم است. هم غربگرایان و هم اسلاوفیلها بر این باور بودند که ترکها مردمی از مردمان بربر مشرق زمین و نیازمند دستیابی به روشنگری هستند. هدف دستیابی به استانبول نشانهای از تبدیل برداشت مسیحیت ارتدوکس به روسگرایی توسعهطلبانه در اندیشهی اسلاوفیل است. حتّی در سدهی بیستم نیز شیفتگی به کونستانتینوپولیس در بسیاری از روشنفکران روس دیده میشود. برای این گروه از روشنفکران تسلّط بر استانبول یک ضرورت تاریخی محسوب میشد. ولی استانبول و دریای سیاه برای اندیشهورزان جریان اوراسیاگرایی، از آنجا که اوراسیا را منطقهای یکپارچه قلمداد میکنند، چندان جذابیتی ندارد. پان اسلاویزم که به عنوان یک جریان توسعهطلبانه رشد و نمو یافت، بعدها به همراه ایدهی پدرسالارنهی موجود در ذهن تزارها و مسیحیت ارتدوکس به پایهی اصلی هویت روس تبدیل گردید.
در فرایند گذار از اسلاوفیلیزم به پاناسلاویزم فلسفهی اسلاوفیلیزم بیش از اینکه یک نگرش و طرز تفکّر باشد، به ابزار سیاست خارجی تبدیل شد. در بحرانهایی که سیاست بینالملل را عمیقاً تحت تأثیر قرار دادند، از فضای انقلابی 1848 اروپا تا قرارداد 1878 برلین، میتوان ردّ پای سیاست پان اسلاویزم را دید. از اواسط سدهی نوزدهم گذار از اندیشهی اسلاوفیلیزم به پان اسلاویزم به معنی گذار از نظریه به عمل میباشد. ولی نمیتوان ادّعا کرد که پاناسلاویزم روسی از طرف ملّتهای دیگر اسلاو مورد پذیرش قرار گرفته است. اسلاوهای غیرروس این اندیشه را نه پاناسلاویزم که، پانروسیسم تلقّی نمودند. از نقطه نظر اسلاوهای غربی به خصوص لهستانیها این وضعیت بسیار بارز و مبرهن بود. لهستانیها کشور خود را «آخرین قلعهی اروپاییان در برابر مسکوییهای بربر» میدیدند. از نقطه نظر چکها، اسلواکها، کرواتها و اسلونهای داخل امپراتوری اتریش- مجارستان نیز آنچه اهمیت داشت، بیش از هویت اسلاوی، مبارزه ملّی برای تداوم موجودیت بود. با این همه، از نقطه نظر اسلاوهای تحت حاکمیت عثمانیها وضعیت کمی متفاوت از این بود. آنها روسیه را منجی خود تلقّی میکردند. با جنگ 1878-1877 عثمانی- روسیه اندیشهی مسیحایی روسیه فرصت یافت تا صورت بالفعل یابد. همچنین پاناسلاویزم با این شکلاش برای توسعهطلبی روس مشروعیت ایجاد کرد.
از دیگر اندیشهورزان توسعهطلبی روس میتوان به کونستانتین لونتیف اشاره کرد. وی با اینکه در چارچوب اندیشه اسلاوفیل قرار دارد، ولی دارای جایگاه ویژهای برای خود در این چارچوب میباشد. به نظر لونتیف، روسیه را نمیتوان یک کشور اسلاو صاف قلمداد نمود. بیزانس هم یکی از ساختهایی است که روسیه را تحت تأثیر خود قرار داده است. ایدهی اصلی لونتیف این است که روسیه نباید از نقطه نظر سیاست خارجی تنها به ملّتهای اسلاو بسنده کند و باید محدوده بسیار وسیعتر از این را مدّنظر قرار دهد (2). لونتیف با تلاش برای توسعهی نظریهی بیزانس بر مبنای ایدهی توسعهطلبی علاوه بر اسلاوگرایی تأکید ویژهای بر ارتدوکسگرایی داشت.
در ربع اوّل سدهی بیستم در پی وقوع انقلاب اکتبر رژیم بلشویکی روی کار آمد. از این رو، این مباحثات نیز به خارج از روسیه منتقل گردید. در مباحثات ایدئولوژیک خارج از روسیه منازعات فکری سدهی نوزدهم ادامه یافت. اوراسیاگرایان در چارچوب این مباحثات ایدئولوژی خود را مطرح نمودند. ایدئولوژی اوراسیاگرایی در برابر دو ایدئولوژی فوقالذکر سده نوزدهم مدّعی ارائهی «راه سوّم» بود.
تروبتسکوی به عنوان اوّلین مطرحکنندهی اندیشهی نظاممند اوراسیاگرایی در اثر خود تحت عنوان «اروپا و انسانیت» اصطلاحات مطروحه در آثار غربگرایان روس همچون توسعه، پیشرفت و تولید فرهنگی را مورد انتقاد قرار میداد. تروبتسکوی در این اثر فرهنگ اروپایی روم- ژرمن را قطعیاً ردّ میکرد. به نظر او، فرهنگ روم- ژرمن نمیتواند از دیگر فرهنگها برتر و یا کهتر باشد.
در اوّلین آثار اوراسیاگرایی نزدیکی روحی با اسلاوفیلها مورد تأکید قرار میگرفت. هر دو گروه مسیحیت ارتدوکس را به عنوان مسیحیت واقعی میدیدند، دوره پیش از پطر را آرمانی ساخته و با در نظر گرفتن منحصر به فرد بودن «روح ملّی روس» بر این باور بودند که قشر حاکم جامعه- و همچنین قشر روشنفکر- باید با مردمی که در حال تجربهی تغییرات اجتماعی- فرهنگی هستند، آشتی کنند. اوراسیاگرایان نه تنها رهروان دیدگاههای فلسفی و دینی اسلاوفیلها در سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم بودند، در عین حال در تفسیر مجدّد این مقولات نیز سهم عمدهای داشتند. اوراسیاگرایان تأملات خود در مورد سرنوشت روسیه را در چارچوب و بستر فرهنگی و فلسفی مطرح میساختند. از این رو، از رشتههای مختلف علمی و از جمله تاریخ، قومنگاری، زبانشناسی، ژئوپلتیک و اقتصاد بهره میجستند.
اوراسیاگرایان به خصوص در نقد اروپا دارای دیدگاههای مشترک با اسلوفیلها و پان اسلاویستها میباشند. آنها رویکرد اروپامحور تاریخنگاری معاصر جهان و فردگرایی اروپایی را نمیپذیرند. اوراسیاگرایان نیز هژمونی فرهنگی روم- ژرمن را ردّ کرده، بدان گردن نمینهند. اوراسیاگرایان همچون اسلاوفیل ها دموکراسی لیبرال غربی، دولت مدنی (مبتنی بر حقوق)، پارلمانتاریسم و حقوق بشر مبتنی بر فردگرایی را نمیپذیرند. به نظر اوراسیاگرایان، محور اندیشهی غربی فردگرایی و مادّهگرایی است و جهان آن جهان تغییر، عقلگرایی و پویایی است. در مقابل آن شرق جهان رکود، محافظهکاری و دین گرایی مبتنی بر جمعگرایی، دولت و زندگی معنوی است.
در پی نشر اثر مانیفستگونهی تروبتسکوی در سال 1921 اوّلین اثر مشترک جنبش اوراسیاگرایی تحت عنوان «بازگشت به شرق» منتشر گردید. چهار نویسندهی این اثر (تروبتسکوی، فلوروسکی، سوچینسکی و ساویتسکی) همگی جوان بودند و میانگین سنّی آنها 28 سال بود. نویسندگان با انتخاب اصطلاح «شرق» در عنوان کتاب به نوعی «غیرغربی» و «جهان غیرغربی» را مستفاد میکردند. در این اثر هدف عمدهی نویسندگان تعیین و تبیین اصول اساسی جنبش بود.
اوراسیاگرایان از نقطه نظر بسیاری تحت تأثیر دیدگاههای پاناسلاویستهایی همچون دانیلوسکی و لونتیف بودند. در اندیشهی دانیلوسکی برتری و تفوّق فرهنگ اروپایی ردّ شده است. دانیلوسکی همچنین تأکید میکند که جنگ با غرب اجتنابناپذیر است. لونتیف در خصوص اینکه روسیه را یک کشور اسلاو صرف نمیبیند، با اوراسیاگرایی دارای دیدگاههای مشترکی است. با این همه، بین اوراسیاگرایان و لونتیف تفاوتهای بسیاری وجود دارد. لونتیف برخلاف اوراسیاگرایان تماماً مخالف فرهنگ غربی نبود و ارزشهای فئودالی- اشرافی اروپا را مثبت ارزیابی نموده و صرفاً مخالفت با بورژوازی و دموکراسی غربی منبعث از انقلاب فرانسه بود. به نظر او، اروپا تا سدهی نهم دارای ساخت ساده و یکدست بود، ولی به تدریج ساخت آن پیچیدهتر گردید و توسعه یافت. لونتیف فرایند توسعه را گذار از ساده به پیچیده و افول را بازگشت مجدّد به ساخت ساده در نظر میگیرد. به نظر لونتیف، اروپا که در اوج توسعه قرار دارد، وارد فرایند افول شده است.
در رأس مقولاتی که اوراسیاگرایان را از اسلاوفیلها متمایز میسازد، رویکرد آنها نسبت به دولت قرار دارد. اسلوفیلها با دیدگاه جمعگرا دارای دیدگاه منفی نسبت به دولت بودند، ولی اوراسیاگرایان با رویکرد هگلی طرفدار دولت قدرتمند بودند. آنها نمیتوانستند ملّت اوراسیایی مورد نظر خود را بدون دولت تصوّر کنند.
اوراسیاگرایان برعکس اسلاوفیلها بر این باورند که در تکوین و شکلگیری هویت روس تنها عناصر اسلاو ارتدوکس نقش نداشتند. به نظر آنها ترکیبی از مردمان و سنّتهای اسلاو شرقی و تاتار- مغول هویت روسی را شکل داده اند. در شکلگیری فرهنگ روس اتحاد عناصر تاتار و اسلاو نقش عمدهای داشتهاند. مردمان اسلاو و غیراسلاو اوراسیا در فرایند هزار ساله در تعامل با هم قرار گرفته و این فرهنگ را شکل دادهاند. تروبتسکوی براین باور است که روح دولتگرایی دولت اردوی زرین به عنوان ساخت دولتی امپراتوری اوراسیای چنگیزخان که مبتنی بر لیاقت، صداقت و رواداری دینی بود، به مسکو منتقل گردیده است.
اسلاوفیلها، با الهام از اندیشهی رومانتیک آلمانی هِردرگرا بر اصطلاح پیوند و یگانگی زبان تأکید میکنند. به نظر آنها، جامعهای که دارای زبان مشترک نباشد، جامعه واقعی نیست. برعکس آنها به نظر اوراسیاگرایان، زبان مشترک دارای اهمیت درجه دوّمی است و بر سرنوشت مشترک تاریخی در حوزهی زندگی مشترک که جغرافیا نقش تعیین کننده در آن دارد، تأکید می کنند. با این همه، زبانشناس اوراسیاگرا، یاکوبسون مدّعی است که اگرچه مردمان اوراسیا هر کدام به زبان خاص خود تکلّم میکنند، ولی اگر زبان آنها را مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید که از نظر واجشناسی دارای پیوندهای کلّی با هم هستند. ساویتسکی نیز با حمایت از دیدگاههای یاکوبسون مدّعی است که این پیوندها دارای مفهوم فلسفی است و اوراسیا دنیای زبانشناختی خاص خود را دارد.
پرواضح است که از نقطه نظر تأثیر تاتار- مغول اوراسیاگرایان دارای دیدگاهی متفاوت از اسلاوفیلها میباشند. اسلاوفیلها دورهی حکومت تاتار- مغول در سدههای سیزده تا پانزدهم را دورهی سلطه تلقّی میکردند، ولی اوراسیاگرایان بر جنبههای مثبت حکومت تاتار- مغول تأکید میکردند. اوراسیاگرایان براین باور بودند که اگر سلطهی تاتار نبود، دولت روسی نیز وجود نداشت. به نظر آنها، روسیه تداوم تاریخی دولت چنگیزخان و تیمور باید تلقّی شود. علیرغم این دانیلوسکی- اندیشهورز پاناسلاویست- هونها، ترکها و مغولها را پدیدههای موقّت تلقّی میکند که در نابودی تمدّنهای در حال زوال شرکت داشتند.
به نظر اوراسیاگرایان، نقطهی آغازین دولت و ملّت مدرن روس تهاجم تاتار- مغول میباشد. در اندیشهی اوراسیاگرایی بین دولت کیف و تزار مسکو تداوم تاریخی وجود ندارد. مسکو با میراث امپراتوری مغول به امپراتوری بزرگتر از روم و بیزانس تبدیل گشت. با این همه، دولت نوین روس در عین حال که تداوم امپرتوری مغول میباشد، با اخذ عناصر بیزانس و ارتدوکس و با عنصر روس غنی گشته است.
آموزهی تاریخ رسمی که در سدهی نوزدهم تکوین یافت، منشاء روسیه را به دولت کیف معطوف میکند. در این برداشت بر منشاء و تبار قومی اسلاو تأکید میشود. این آموزه در عین حال که از نظر فرهنگی خود را جدا از اروپا تصوّر میکند، عنصر آسیایی را عنصر کاملاً بیگانهای قلمداد میکند. اوراسیاگرایان با مخالفت با این آموزه تاریخ رسمی ریشههای روسیه را در امپراتوری مغول و اردوی زرین میجویند. به نظر اوراسیاگرایان، چنگیزخان با متحدسازی اوراسیا دست به کار بزرگی زد. اوراسیاگرایان این فرایند تاریخی را به شکل کلّیت ارگانیک تصوّر نموده و بر این باورند که دولت کیف در این فرایند نقشی نداشته است. روسیه علاوه بر فرهنگهای شرق و غرب، آزادی خود را از زمان چنگیزخان از اتحاد اسلاو- توران کسب نموده است. اوراسیاگرایان در تعریف ملّتهای توران آن را شامل ملّتهای فین- اویغور، تورکها، مغولها و منچوریها میدانند. با این همه، تروبیتسکوی با اشاره به اینکه ترکها حائز مشخصه های خاص تیپ روحی تورانی میباشند، براین باور است که ترکها بیش از هر ملّت دیگر تورانی دارای نقش عمدهای در تاریخ اروپا هستند.
به باور اوراسیاگرایان، پایهی اساسی درک جغرافیایی اوراسیا این است که محدودهی اوراسیا با مرزهای روسیه منطبق میباشد. در اندیشهی تروبتسکوی از نقطه نظر طبیعی و تاریخی ارواسیا باید محدودهی یک دولت باشد. این دولت نیز در ذهن آنها بیهیچ شبههای روسیه است. در اندیشهی اوراسیاگرایان مرزهای روسیه تزاری با محدودههای اوراسیا منطبق بود. منطقهی موسوم به اوراسیا تنها اراضی به هم پیوسته اروپا و آسیا نیست، منطقهای است که متفاوت از هر دوی این قارّهها دارای ویژگیهای منحصر به فرد خود میباشد.
در ارتباط با مرزهای اوراسیا در بین اوراسیاگرایان در هیچ دورهای اتفاق نظر وجود نداشته است. اگرچه برخی مدّعیند که همهی اوراسیاگرایان مرزهای امپراتوری روسیه را به عنوان اوراسیا قبول نمودهاند، ولی به نظر پیترو ساویتسکی- اندیشهورز اوراسیاگرا- خاور دور روسیه، مخصوصاً نواحی مشرقی رودخانهی لنا خارج از این محدوده قرار میگیرند. از طرف دیگر، بخش اعظم چین غربی که خارج از مرزهای روسیه قرار میگیرند، بخشی از اوراسیا است. در اندیشهی اوراسیاگرایی کلاسیک «روسیه- اوراسیا» به عنوان یک «جهان- جغرافیایی» با هویت یکپارچه و همگونی داخلی تعریف شده است. روسیه- اوراسیا به عنوان «Mestorazvitie»، به خودی خود دارای هویت و شخصیت جغرافیایی (İndividuum) خاص میباشد. ساویتسکی که کلمهی روسی «Mestorazvitie» را برای این توصیف ترجیح داده است، از اوراسیا به عنوان ناحیهای با همگونی و یکپارچگی تاریخی، جغرافیایی، اقتصادی و قومی سخن میراند. بدین ترتیب، نشان دادن کوههای اورال به عنوان مرزهای اوراسیا بیمعنی است، زیرا این کوهها با تنوع خاکی و پوشش گیاهیاش نمیتواند مرز مشخصی را ایجاد کند.
تأکید اوراسیاگرایان بر جمعیت اسلاو اوراسیا مقولهی مهم دیگری است. مقصود اوراسیاگرایان از اتحاد اسلاو- توران اسلاوهای شرقی است. آنها بر دوری فرهنگی اسلاوهای غربی (همچون لهستانیها، چکها و اسلواکها) از روسیه تأکید دارند. به نظر اوراسیاگرایان، این جوامع برعکس روسها از تأثیر فرهنگ مغول و ترک دور ماندهاند.
اوراسیاگرایی که در بین دهههای بیست و سی سدهی بیستم دارای نفوذ زیادی بود، به تدریج از دههی سی به بعد نفوذ خود را از دست داد. دلیل اصلی آن این بود که حجّت اصلی این اندیشه مبنی بر یکپارچگی جغرافیایی اوراسیا در قالب مرزهای شوروی تحقّق یافت. بلشویکها اهداف جغرافیایی اوراسیاگرایان را- اگرچه در چارچوب یک ایدئولوژی دیگر- به طرز موفقیتآمیزی تحقّق داده بودند. ایدئولوژی اوراسیاگرایی در دورهی اتحاد جماهیر شوروی به رکود کشیده شد. در دورهی بعد از سقوط شوروی بود که اوراسیاگرایی بار دیگر احیاء گردید.
اوراسیاگرایی نوین
اوراسیاگرایی و اندیشه اسلاوفیل در آستانهی سقوط اتحاد جماهیر شوروی و پس از آن با فرمول و اندیشهی نوین به صورت اسلاوفیل و اوراسیاگرایی نوین ظهور نمود.
در آستانهی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی جنبش اسلاوفیل نوینی ظهور نمود. این جنبش بر این باور که تنها راه رفع عقبماندگی روسیه نسبت به غرب تقلید کورکورانهی غرب نیست، مارکسیسم نیز خود یک ایدئولوژی غربی است و همچون اسلاوفیلهای سدهی نوزدهم که مدّعی بودند راهی برای حل مسائل روسیه نمیباشد، بر این باور بودند که برای حلّ مسئلهی عقبماندگی روسیه باید این کشور به ارزشهای خود مراجعت نماید.
الکساندر سولژنستین- یکی از سرآمدان اندیشهی اسلاوفیل نوین- مدّت کوتاهی پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ضمن درخواست انحلال اتحاد جماهیر اعلان نمود که باید با اخراج جمهوریهایی که باری بر دوش روسیه هستند از اتحاد روسیه، روسیهی سفید و اکراین دولت اسلاو تشکیل گردد. به گفتهی سولژنستین، دولت نوین باید از روسیه، روسیهی سفید و اکراین و منطقهی روسنشین قزاقستان (3) تشکیل گردد. در آن دوره دیدگاههای سولژنستین در شوروی مورد مباحثه و توجه زیادی قرار گرفت. حتّی در دورهی قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رییس جمهور جمهوری فدراتیو روسیه شوروی، بوریس یلتسین با بیان اینکه اتحاد جماهیر شوروی باید منحل شود و در خارج از جمهوری های آسیای میانه و قفقاز و جمهوری های بالتیک اتحاد نوینی شکل گیرد، همفکری خود با سولژنستین را نشان داده بود. این بیانات در عین حال اشاره بر پایان اتحاد جماهیر شوروی داشت.
به موازات این مباحثات در 8 دسامبر 1991 سه جمهوری اسلاوتبار (روسیه، روسیهی سفید و اکراین) گردهم آمده و عهدنامهای را برای تشکیل اتحاد جدید امضاء نمودند. در پی آن اعلان شد که اتحاد مورد انتظار اسلاوها تأسیس شده است. بدین ترتیب، اندیشهی اسلاوفیل در صحنهی سیاسی روسیه به عنصر تعیینکننده تبدیل گردید. در پی تحوّلات بعدی اوراسیاگرایی جای اسلاوگرایی را گرفت و جذّابیت بیشتری یافت. دلیل اصلی آن این بود که رویکرد توسعهطلبانهی اسلاوفیلیزم نوین به تدریج برجستهتر گردید. جغرافیای اسلاو- در واقع اسلاوهای شرقی- تنگ و محدود به نظر میرسید. بعد از این، به تدریج اوراسیاگرایی به ایدئولوژی رسمی دولت تبدیل گردید و صورت اوراسیاگرایی نوین به خود گرفت. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در عین حال این برداشت را شکل داد که روسیه اراضی خود را از دست داده است. با روی کار آمدن ولادیمیر پوتین در سال 2000 نفوذ اندیشهی اوراسیاگرایی به تدریج افزایش یافت. با در نظر گرفتن گفتمان و اقدامات دولت روسیه میتوان به صراحت گفت که در دورهی پوتین اوراسیاگرایی نوین اندیشهی سیاستمداران و تصمیم گیران را تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داد. اندیشهی اوراسیاگرایی که از اوایل هزارهی سوّم شکل جدیدی به خود گرفته، به عنوان نتیجهای از تراومای (شوک- آسیب) از دست دادن اراضی ظهور نمود.
دیدگاههای ایدئولوژیک اوراسیاگرایی بنا به طبیعت خود دارای تشابهاتی با سلف خود، اوراسیاگرایی کلاسیک میباشد. مهمترین وجه تشابه این دو جریان مخالفت با هر ادّعاهای جهانشمول است. با این همه، تفاوتهای مهمّی بین اوراسیاگرایی کلاسیک و نوین وجود دارد. در اوراسیاگرایی نوین جای انتقاد از تمدّن روم- ژرمن در اوراسیاگرایی کلاسیک را انتقاد از تمدّن آتلانتیک (ایالات متحده و بریتانیا) گرفته است. در حالیکه اروپایی که اوراسیاگرایان کلاسیک با آن مخالفت میکردند، شامل امپراتوریهای صنعتی همچون آلمان، فرانسه، انگلستان و اتریش- مجارستان بود.
از نقطه نظر رویکرد به دولت کیف، بین اوراسیاگرایی کلاسیک و مخصوصاً قومشناسی اوراسیاگرایی نوین تفاوت مهمی وجود دارد. در اوراسیاگرایی کلاسیک دولت کیف به خاطر قوانین جغرافیایی- تاریخی مهم تلقّی نمیشود. در اوراسیاگرایی کلاسیک دولت کیف دارای جایگاه معتبری نیست. برعکس آن، در قومشناسی اوراسیاگرایی نوین، مخصوصاً در دیدگاههای لو گومیلف رویکرد متفاوتی مشاهده میشود. گومیلف متفاوت از اوراسیاگرایی کلاسیک دولت کیف را دولت اسلاو صرف نمیبیند. به نظر گومیلف، اقوام غیراسلاو نیز نقش عمدهای در تشکیل دولت کیف داشتند. به نظر گومیلف، تعاملات روس- ترک نقش عمدهای در تشکیل دولت کیف بازی کردند. با این همه، همهی اوراسیاگرایان نوین در مورد این دیدگاهها اتفاق نظر ندارند. الکساندر پانارین- یکی از اندیشهورزان اوراسیاگرایی نوین- دارای دیدگاهی مشابه اوراسیاگرایان کلاسیک بوده و میراث دولت کیف را از نقطه نظر اوراسیاگرایی نمیپذیرد و دولت کیف را یک دولت اروپایی قلمداد میکند، زیرا به نظر پانارین روسیه واقعی از دورهی دولت مسکو با درآمیختن اصول دولت مغول و مسیحیت ارتدوکس به عنوان میراث مشترک روس- تاتار ظهور نموده است. به نظر پانارین، باید میراث ساختگی غربگرایانه پطرزبورگ ردّ شود. بدین ترتیب، اقوام اسلاوهای شرقی و تورانی در تشکیل دولت روس اهمیت کسب خواهد نمود. اگر اتحاد روس- ترک به عنوان زیربنای سنّت دولت روس از هم بپاشد جغرافیایی روسیه را عناصر بیگانه با این جغرافیا خواهد گرفت.
اوراسیاگرایان کلاسیک و نوین هر کدام اوراسیا را به گونه ای متفاوت تعریف میکنند. کلاسیکها عموماً به اراضی روسیه تزاری- به استثنای فنلاند و لهستان- متمرکز میشوند. اوراسیاگرای نوین نیز بر مساحت اتحاد جماهیر شوروی تأکید دارند و اراضی شوروی سابق را حوزهی تحقّق ایدئولوژی اوراسیاگرایی قلمداد میکنند. دیدگاههای اوراسیاگرایی را در سه رده میتوان طبقهبندی نمود: جریان قومشناسی به سرکردگی لو گومیلف، جریان فرهنگی به سرکردگی الکساندر پانارین و جریان ژئوپلتیک به سرکردگی الکساندر دوگین.
لو گومیلف- فرزند شاعر معروف آننا اخماتووا و نیکولای گومیلف- در دورهی فروپاشی کمونیسم و اوایل دورهی پساشوروی اوراسیاگرایی را بار دیگر مطرح نمود. در اندیشهی گومیلف- که بخش اعظم عمر خود را در اردوگاههای کار اجباری شوروی گذرانده بود- همچون اوراسیاگرایان کلاسیک میتوان ردّپای اندیشههای ضدکاتولیک؛ ضددموکراتیک و ضدفردگرایی را تشخیص داد. وی بر تفوّق اَبرقوم روس (اوراسیا) بر فرهنگ روم- ژرمن تأکید دارد.
گومیلف با آثاری که با دیدگاه چندبُعدی خاص اوراسیاگرایان و با رویکردی بینرشتهای به رشتهی تحریر آورده است، رابط بین اوراسیاگرایی کلاسیک و نوین میباشد. یگانه شخصیت علمی است که هم با اوراسیاگرایان کلاسیک و هم با اوراسیاگرایان نوین ارتباط برقرار نموده است. گومیلف با آموزهی تاریخی که در نوشتههایش در مورد تاریخ اقوام ترک و مغول ارائه نموده است، نسل جدید اوراسیاگرایان را تحت تأثیر خود قرار داده است. با اینکه گومیلف در آثارش خود را اوراسیاگرا نمینامد، ولی مخالف این نامگذاری هم نیست.
نکتهی مورد تأکید و تمرکز دیدگاهها و نظریات گومیلف «ائتنوس- قوم» میباشد. وی تأکید دارد که ساختهای قومی ساختهای طبیعی هستند. همچنین از اتحاد اقوام اَبرقوم تشکیل میشود. به نظر گومیلف، اوراسیا در عین حال مؤطن اَبرقومی به همین نام میباشد. اصطلاح مورد تأکید گومیلف قوم است. وی پیش از هر چیز بر چگونگی پیدایش قوم تمرکز میکند. برای ظهور یک قوم اتحاد حداقل دو قوم لازم است (برای مثال ولیکوروسها (4) اتحاد اسلاوهای غربی، اسلاوهای شرقی، بالتها، فنها، ترکها و تعداد اندکی مغول میباشد). گومیلف مراحل تکوین قوم را «فرایند قومزایی» مینامد. آنگاه که تعدادی از اقوام به عنوان موزاییک یکپارچه در منطقهی مشخصی ظهور می کند، اَبرقوم تکوین مییابد. یعنی اَبرقوم گروهی از اقوام است که دارای یکپارچگی موزاییکی است. اَبرقوم در اندیشهی گومیلف با اصطلاح تمدّن مترادف میباشد.
گومیلف اوراسیاگرایی را آنتیتزی در برابر جهانبینی غربی (به عنوان تز) قلمداد میکند. به نظر وی، روسها را نمیتوان تنها اسلاو قلمداد کرد، فرهنگ تورانی را نیز دارا میباشند. اگرچه میراث هر دو فرهنگ مشاهده میشود، ولی نهایتاً باز هم «روس» هستند. بدین ترتیب، عنصر تعیینکنندهی اَبرقوم اوراسیا «هویت روسی» است.
پانارین سرآمد جریان فرهنگی اوراسیاگرایی، «تروبتسکوی معاصر» قلمداد میشود. وی تلاش نموده تا دیدگاههای خود را با اسلوب فلسفی بیان نماید. پانارین اوراسیاگرایی را برای روسیه معاصر در دورهی پساشوروی به عنوان یک راه حلّ قلمداد میکند. به نظر وی، این انتخاب در دورهی پساشوروی بازتابی از طبیعت و ماهیت تمدّن و فرهنگ روس خواهد بود. به نظر وی، ارزشهای فرهنگی و دینی در شکلدهی به سرنوشت اقوام مؤثرند. روسیه نیز تنها با دوری از غرب میتواند در برابر امپریالیسم غرب مقاومت کند. به نظر وی، پذیرش و تن دادن به جهانیسازی اروپایی منجر به گردن نهادن به هژمونی فرهنگی آنها خواهد شد. پانارین در برابر آن «کثرتهای متفاوت»[5] را پیشنهاد میکند. او تأکید میکند که برای طرح یک رویکرد نوین باید تجریبات غیرغربی را مورد بررسی دقیق قرار داد. پایان مدرنیته فرارسیده است. باید تجربهی تمدّن شرقی نیز مورد بررسی قرار گیرد. بدین منظور نیز باید پژوهشهای فرهنگ محور در الویت قرار گیرد.
همچون دیگر اوراسیاگرایان، پانارین نیز بر این باور است که تکثّر و تنوع موجود در روسیه لایق هر ستایشی است. پانارین با اشاره به همسویی اقلیت مسلمان جمهوری فدراتیو روسیه براین باور است که روسیه نمادی از سنتز اقوام اسلاو و ترک میباشد. مسیحیت ارتدوکس روس و اسلام دو عنصری است که میتواند اوراسیا را متحد سازد. اتحاد اوراسیا سرنوشت مشترکی است که تاریخ و جغرافیا نقش مهمی در پیدایش آن داشتهاند. با برجسته نمودن و تحقیق منابع مشترک فرهنگ ارتدوکس و مسلمان باید «سنّت والای» اوراسیا را پدید آورد.
پانارین با پروژههایی مثل «جادهی ابرایشم»، «اتحاد ترکها» و موارد مشابه آن، از آنجا که میتواند تهدیدی برای اندیشهی اوراسیاگرایی باشند، مخالفت میکند. وی بر این باور است که این پروژهها آنتیتز اوراسیاگرایی و سندی بر انکار تمدّن روس میباشد. هدف غایی این پروژهها بر هم زدن اتحاد اسلاو- ترک است. پانارین مدّعی ظهور «تهدید پانترکیسم» است. وی بر این مبنا خواهان تحدید نفوذ ترکیه در منطقه میباشد. به نظر پانارین، جهان ترک تنها با همگرایی و اتحاد با جهان روس میتواند به ارزشهای دست یابد.
رویکرد دوگین به عنوان چهرهی معروف و مطرح اوراسیاگرایی نوین، بر محور ژئوپلتیک میباشد. برعکس گومیلف و پانارین که تحت تأثیر عمق تاریخی- فرهنگی- فلسفی تربتسکوی هستند، دوگین میراثدار ژئوپلتیک ساویتسکی میباشد.
دوگین دو جنبه از اوراسیا، اوّلی مربوط به اصطلاح دولت و دیگری در ارتباط با جهانبینی اوراسیا را مطرح میکند. با اینکه کلاسیکها از اوراسیا روسیه تزاری را قلمداد میکردند، دوگین بر جغرافیایی اتحاد جماهیر شوروی تأکید دارد. الکساندر دوگین اصطلاح و مفهوم اوراسیا را با تأکید بر حکومتداری روس و وسعت جغرافیایی اتحاد جماهیر شوروی مطرح میکند. به نظر وی، مهم این است که همگرایی در جغرافیایی شوروی سابق تحت نظارت روسیه صورت گیرد. زیرا، این همگراییها ساخت دولت نوین را مشابه با اتحاد جماهیر شوروی مهیاء خواهد کرد.
نیروی مقابلهکننده با غرب آتلانتیکگرا، همچون دورهی جنگ سرد انرژی خود را از انرژی سیاسی اتحاد جماهیر شوروی سابق خواهد گرفت. دوگین به شدّت از پروژهی متحدسازی حوزهی جغرافیایی اتحاد جماهیر شوروی برای از بین بردن خلاء قدرت ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دفاع می کند. به نظر وی، جامعه کشورهای مستقل مشترکالمنافع به شرط آنکه توسعه یابد، میتواند زیربنا و زیرساخت چنین دولتی باشد. همچنین وی تحقّق اتحادی همچون اتحاد جماهیر شوروی را گام مثبتی در راه تحقّق اتحاد اوراسیا میداند. این دیدگاه اندیشههای ساویتسکی را خاطرنشان میکند که میگفت «دولت اتحاد جماهیر شوروی ادامهی دولت تاریخی روس است و گام مهمی در توسعهی آن بود».
وجه تمایز دیگر دوگین از اوراسیاگرایان کلاسیک، گسترهی مرزهای اوراسیاست. وی گسترهی اوراسیا را بگونهای تعریف میکند که در جنوب کشورهای اسلامی، چین و هندوستان و همچنین برخی از کشورهای اروپایی شرقی را در بربگیرد. با این همه، پروژهی دوگین از آنجا که پروژهای جهانی است به این جغرافیای محدود نمیباشد و به فراتر از آن گسترش مییابد.
دوگین در خصوص برداشت منفی نسبت به غرب با دیگر اوراسیاگرایان کلاسیک دارای دیدگاههای مشترکی است. با این همه، دوگین در مخالفت با غرب هدف دیگری دارد. دوگین تاریخی بودن فرهنگ روم-ژرمن را میپذیرد. ولی نقطهی ثقل غرب در اندیشهی او به واسطهی اقیانوس اطلس به امریکا شمالی تغییر داده است. در دیدگاه وی رقیب اوراسیا ایالات متحده است. در اینجاست که نقطه نظرات ژئوپلتیک دوگین مطرح میشود.
مکیندر بر این باور بود که هر نیرویی که بر هارتلند تسلّط یابد، بر دنیا حکم خواهد راند. متخصص ژئوپلتیک امریکایی آلفرد تایر ماهان[6] در برابر ایدهی مکیندر نظریهی تسلّط بر دریاها را ارائه نمود. ماهان این ایده را مطرح ساخت که جهان انگلو- امریکان با کسب تفوّق در دریاها جهان را به سلطهی خود در خواهد آورد.
به نظر دوگین، به موجب منطق ژئوپلتیک باید برای تحقّق اتحاد اوراسیا امپراتوری جدیدی تأسیس گردد و عنصر مؤسس این امپراتوری نیز باید روسها باشند. این امپرتوری هم از نظر راهبردی و هم از نظر جغرافیایی باید از امپرتوری پیش از خود (اتحاد جماهیر شوروی) در وضعیت برتری باشد.
دوگین با استناد به مکیندر بر این باور است که فرایند ژئوپلتیک عمده و مداوم تاریخ مبارزهی قدرتهای قارّهای و خشکی بر علیه دولتهای محصور در دریا است. به نظر وی، این وضعیت را در تاریخ در مبارزهی روم با کارتاژ، اسپارت با آتن و انگلیس با آلمان می توان دید. از اوایل سدهی بیستم این رویارویی دوطرفه ماهیت جهانی به خود گرفت. ایالات متحده به صورت قطب دریایی و تجاری و روسیه به صورت قطب خشکی درآمده است. بعد از جنگ جهانی دوّم این دو ابرقدرت نقشهای تمدّنی خود را اعلان کردند. از نقطه نظر راهبردی ایالات متحده بر غرب و سواحل اوراسیا تسلّط یافت. اتحاد جماهیر شوروی نیز نواحی وسیع قارّهای اطراف خود را به زیر سلطهی خود درآورد. به دلیل فروپاشی بلوک شرق و سپس اتحاد جماهیر شوروی موزانهی نسبی ژئوپلتیکی به نفع آتلانتیکگرایی، یعنی غرب و ایالات متحده به هم خورد. این موازنه بار دیگر باید برقرار شود. بدین منظور نیز باید اتحاد جدیدی در اوراسیا شکل گیرد. به نظر دوگین، روسیه باید در مرکز این اتحاد قرار گیرد. دوگین روسیه و اروپا (شرق و غرب) را در داخل یک کلّیت ژئوپلتیک میبیند. به نظر او، ایالات متحده به اندازهای که دشمن روسیه است، دشمن اروپا هم محسوب میشود. به نظر دوگین، از نقطه نظر راهبردی تأسیس اتحاد در «هارتلند» غیرقابل اجتناب است. استقلال و تداوم حاکمیت روسیه مستقیماً به اوراسیا بستگی دارد. چین، آلمان، فرانسه، هندوستان و غیره قدرتهای برتر اوراسیا هستند و در مقایسه با روسیه دولتهای «سرزمین حاشیهای» (ریملند)(5) می باشند. از این نظر، یگانه نیروی نماد هارتلند روسیه است. در اندیشهی ژئوپلتیک دوگین «غرب امریکا» دشمن و «غرب اروپا» متّفق محتمل اوراسیایی روسیه است. اروپا تحت رهبری آلمان در اتحاد با روسیه اوراسیاگرا میتواند در مقابل نیروی آتلانتیست، یعنی امریکا ایستادگی کند. در اینجا مسئلهی اصلی این است که چگونه میتوان آلمان را از تمایلات آتلانتیست منصرف نمود. در اندیشهی دوگین آلمان «از نظر اقتصادی یک دیو، ولی از نظر سیاسی جوجه»ای بیش نیست. روسیه در موقعیت معکوس آن است. اگر بتوان آلمان را اقناع کرد، برقراری اتحاد ممکن میشود. فرانسه نیز تحت شرایطی میتواند به این اتحاد بپیوندد. برای اقناع آلمان میتوان کالینگراد را به آلمان داد. همچنین، پیوستن ژاپن به اوراسیا به عنوان یک قدرت دریایی دارای اهمیت بسیاری است. بدین ترتیب، در کنار دو قدرت خشکی یک قدرت دریایی قرار خواهد گرفت. بنا به فرض دوگین، ژاپن ضدغرب و ضدلیبرال است. از این نظر، تحقّق این اتحاد ممکن و محتمل است. اگر این اتحادها و ائتلافها تحقّق یابد، امپراتوری اروپا- آسیا از دوبلین تا ولادی وستوک در یک خط دراز تأسیس خواهد شد. در شرق آسیا محور توکیو- مسکو و در غرب نیز محور برلین- پاریس- مسکو تشکیل خواهد شد. تشکیل محور توکیو- مسکو ضرورت حیاتی دارد. این اتحاد در عین حال که اوراسیا را از نظر ژئوپلتیک در موقعیت برتر قرار میدهد، آتلانتیکگرایی غرب را تضعیف خواهد نمود.
رویکرد ژئوپلتیکگرایی دوگین وی را از دیگر اندیشهورزان اوراسیاگرا متمایز میسازد. سنتز روس- ترک در اندیشهی اوراسیاگرایان کلاسیک و گومیلف در اندیشهی دوگین اهمیت خود را از دست میدهد و حتّی جنبهی منفی به خود می گیرد. بدین ترتیب، دوگین از بُعد تاریخی و فرهنگی ایدهی اوراسیاگرایی مبتنی بر سنتر ترک- روس فاصله میگیرد. در اندیشهی دوگین، اوراسیاگرایی مبتنی بر فرهنگ نیست، مبتنی بر ژئوپلتیک میباشد. دوگین با بیان اینکه مجادلهی بین قدرتهای حشکی و دریایی در طول تاریخ ادامه داشته است، بر این باور است که وظیفهی مقاومت در برابر آن از نظر ژئوپلتیکی به عهدهی روسیه می باشد. بدین ترتیب، قارّهی اروپا در برابر روسیه هویت آنتیتز خود را از دست میدهد.
دوگین خصوصاً با هر پروژه و ابتکار به تعبیر وی «تورانی» که میتواند بدیلی برای اوراسیاگرایی باشد، مخالفت میکند و بر ضرورت ممانعت از آن تأکید میکند. از این رو، باید از توسعهی نفود ترکیه در منطقه ممانعت شود. علاوه بر این ترکیه در منطقهی خود یک کشور آتلانتیکگرا و تهدید عمدهای بر اوراسیاست. از این نظر، عمده متحد روسیه در منطقه، رقیب ترکیه، ایران است. در امپراتوری جدید دوگین در ارتباط با آسیای میانه تشکیل محور تهران- مسکو دارای اهمیت بسیاری است.
در صورت تشکیل محور تهران- مسکو راه تحقّق هدف راهبردی روسیه، یعنی دستیابی به آبهای گرم گشوده خواهد شد. راهیابی مستقیم روسیه به آبهای اقیانوس هند کلید حل مشکلات ژئوپلتیک چندقرنی و لاینحل روسیه خواهد بود.
در اندیشههای دوگین قطع روابط ترکیه با آسیای میانه حائز اهمیت بسیاری است. در این ارتباط کشور کلیدی آذربایجان است. به نظر دوگین، اگر تمایلات طرفداری ترکیه قوّت گیرد و ادامه یابد، باید روسیه، ارمنستان و ایران اقدام به تجزیهی آذربایجان بکنند.
اوراسیاگرایی نوین دوگین از ایدئولوژی هویتمحور اوراسیاگرایی کلاسیک فاصله گرفته و به صورت یک ایدئولوژی توسعهطلب درآمده است. از این نظر این ایدئولوژی به ایدئولوژی توسعهی نفوذ قدرت روسیه در اروپا تبدیل شده است.
نتیجهگیری
رویکرد اوراسیاگرایی به عنوان یک ایدئولوژی یک قرنی در آغاز بر تعریف هویت روسی متمرکز شده بود. کلید درک و تفسیر ایدئولوژی اوراسیاگرایی بررسی مباحثات غربگرایی- اسلاوفیلی در سدهی نوزدهم میباشد. در واقع، اندیشه اوراسیاگرایی رویکرد تمدّنگرای اوراسیاگرایی را پذیرفته است. علیرغم اینکه اوراسیاگرایان دارای دیدگاههای مشترکی با اسلاوفیلها میباشند، محور اصلی اختلافات این دو جریان بر سر چگونگی تعریف هویت است. در تعریف هویت اوراسیا تنها هویت اسلاو مدّنظر قرار نمیگیرد، هویت دیگر اقوام نیز حائز نقش عمدهای است. به خصوص هویت ترکی به همراه هویت اسلاو عنصر مهمی است، ولی نباید در خصوص اهمیت هویت ترکی در این رویکرد مبالغه نمود، زیرا از نظر اوراسیاگرایان تعریف هویت مستقل ترکی بیاهمیت و حتّی از نظر برخی نویسندگان مضرّ نیز قلمداد شده است.
با روی کار آمدن کمونیستها در روسیه با وقوع انقلاب بلشویکی مباحثات فکری سدهی نوزدهم به خارج از شوروی منتقل گردید و در ربع اوّل سدهی بیستم به مباحثات غرب گرایی- اسلاوفیلی راه سوّمی هم به عنوان اوراسیاگرایی اضافه گردید. این ایدئولوژی به معنی مخالفت با ارزشهای غربی همچون لیبرالیسم و هم با مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی غربی بود. مخالفت و منفیپنداری همهی ایدئولوژیهای غربی هم در اوراسیاگرایی کلاسیک و هم در اوراسیاگرایی نوین به وضوح دیده میشود. در روسیهی کنونی نیز اوراسیاگرایان نوین نقش مهمی در جریان ضدغربی به عهده دارند.
اگرچه اوراسیاگرایی دارای ایدهی سنتزگرایی در خصوص تعریف هویت میباشد، با این همه، همانگونه که از فرایند تکوین و تعالی آن برمیآید، نتیجهای از هویتیابی دولت و جامعه روس می باشد. به خصوص اوراسیاگرایی نوین به عنوان شکلی از اوراسیاگرایی که در بیست سال اخیر ظهور نمود، از اوراسیاگرایی کلاسیک فاصله گرفته است. به جای نقطه نظرات فرهنگی-انسانشناختی اوراسیاگرایی کلاسیک، اوراسیاگرایی نوین به عامل ایدئولوژیک مؤثر در شکلگیری سیاست خارجی روسیه تبدیل گردیده است. همانگونه که در سدهی نوزدهم از زمان جنگ کریمه به خصوص در دورهی تزار الکساندر سوّم ایدهی اسلاوفیل از ابعاد فکری و فلسفی فاصله گرفت و به ابزار سیاست خارجی تبدیل گردید در دورهی اخیر نیز اوراسیاگرایی نوین با رویکرد ژئوپلتیک اهمیت پیدا کرده است. این رویکرد میتواند به درک سیاست خارجی روسیه در قبال کریمه و اکراین یاری رساند.
توضیحات
1- علاوه بر اوراسیاگرایی روسی از وجود اوراسیاگرایی ترک نیز سخن میرود. افراد و گروههایی که اوراسیاگرا خوانده میشوند به ایدئولوژیهای متفاوت و بعضاً متضادّی منسوب میباشند. از این رو نسخهای از اوراسیاگرایی نظام مند ترک که دارای چارچوب مدوّن نظری باشد و برآمده از سنّت فکری باشد وجود ندارد. همچنین اوراسیاگرایی ترک تعریف متفاوتی از اوراسیا نسبت به اوراسیاگرایی روس ارائه میکند. اوراسیاگرایی ترک همچنین اوراسیا را منطقهای نمیبیند که در تعریف شکلی از هویت نقش عمدهای ایفاء می کند. از این نظر در اوراسیاگرایی ترک بیش از رویکرد هویتی رویکرد ژئوپلتیکی مطرح میباشد. از این رو، اوراسیاگرایی ترک همچون اوراسیاگرایی روسی به گونهای برآیندی از رویارویی آتلانتیکگرایی است. این گروه در طرح مباحثات خود تلاش میکنند تا با وامگیری از استدلالات اوراسیاگرایی روسی آموزههای خود را تحکیم بخشند. با این همه، این گروه از اوراسیاگرایان ترک دارای حسّاست خاصی نسبت به دولت- ملّت ترکیه میباشند. از این رو، در این موارد با اوراسیاگرایان روسی دچار تعارض میشوند.
2- به عنوان مثالی برای این مسئله در سیاست خارجی روسیه میتوان به حمایت روسیه از رومانی که یک دولت غیراسلاو است اشاره کرد.
3- در دولت نوین اسلاوفیلها بخشهای مهمی از قزاقستان نیز قرار داشت. در مقابل اسلاوفیلیزم نظربایف رییس جمهوری قزاقستان به یکی از سرآمدان و حامیان اوراسیاگرایی در آسیای میانه تبدیل گردید. با این همه، در دورهای که نظربایف از اوراسیاگرایی دفاع میکرد، این اندیشه هنوز به بلوغ فکری خود دست پیدا نکرده بود. اوراسیاگرایی مدّنظر نظربایف با ایدئولوژی اوراسیاگرایی نوین الکساندر دوگین تفاوت دارد.
4- از این اصطلاح بیزانسی که میتوان آن را «روس کبیر» ترجمه نمود، روسها برای بیان هویت قومی خود به کار میبرند.
5- نظریهی دیگری که در مباحث ژئوپلتیک از اهمیت ویژهای برخوردار است نظریهی سرزمین حاشیهای ریملند از نیکلاس اسپایکمن است. این نظریه به سرزمینهای حاشیهای اروپا، خاورمیانه، آسیای جنوبی و خاور دور اهمیت بسیار میدهد و آنها را همچون کلیدهای امنیت ایالات متحده امریکا تلقّی میکند. به نظر این دانشمند، تسلّط بر هر یک از این مناطق، احاطه بر جهان جدید را به صورت ممکن درمیآورد. اسپایکمن به ریملند که با تغییراتی همان هلال داخلی مکیندر است اشاره میکند و میگوید سلطه بر هر یک از مناطق، امنیت امریکا را تهدید میکند، زیرا از چنین موقعیتی محاصرهی دنیای جدید ممکن میشود و میگوید هرکه ریملند را کنترل کند بر اوراسیا حکومت میکند و هر کس اوراسیا را کنترل کند سرنوشت جهان را در اختیار دارد. این دیدگاه در پی سیاست امریکایی سدّ نفوذ کمونیسم که براساس آن پایگاهها و اتحادیههایی در سراسر هلال حاشیهای ایجاد کرد. هدفش جلوگیری از توسعهی قدرت هارتلند یعنی شوروی به طرف خارج منطقه محوری بود.
این مقاله ترجمهای از مقاله زیر میباشد:
Bürkan Serbest (2017), “Tarihsel Sürçte Rus Avrasyacılığı: Kalasik Avrasyacılıktan Neo-Avrasyacılığa”, Manas Sosyal Araştırmalar Dergisi, Cilt 6, Sayı 3, ss. 285-307.
[1] – Alexander Von Humboldt
[2] – Halford J. Mackinder
[3] – The Geographical Pivot of History
[4]– Eurasian Chronicle
[5] – Mnogovariantnost
[6] – Alfered Thayer Mahan
پاسخی بگذارید