مقدمه:
ما غیرفارسیزبانان به زحمت در فضای رسانهای ایران و خاصه در میان اندیشمندان مطرح دانشگاهی صدایی داریم که در کنار نقد جریانهای موسوم به مرکزگرا و پانایرانیست بر مسالهی اتنیسیته و تبعیض تمرکز کند. در سالهای اخیر و علیالخصوص با همگانی شدن شبکههای اجتماعی مثل توییتر و اینستاگرام، گهگاه شاهد تیترهایی هستیم که خبر از ورود برخی صاحبنظران مطرح حوزه علوم انسانی ایران به موضوع اتنیسیته میدهد. مواضع این اشخاص انگشتشمار بهصورت مکرر باز-رسانهای میشوند و ما شاهد رویکردهای گاه تند و تیز آنها علیه پانایرانیسم و جریانهای تمایتخواه مخالف حقوق زبانی و فرهنگی گروههای اتنیکی از سوی آنان هستیم. در وهله اول این خبر خرسندکننده است، و اگرچه دیرهنگام، امّا حاکی از حس مسئولیت این اندیشمندان است. با همین اشتیاق و کنجکاوی به سراغ متون کامل سخنرانی و مصاحبههای تنی چند از این افراد رفتم تا ردّ آن تیترهای اغواگر را در متون آنها بیابم.
باید اعتراف کنم که اغلب مواضع این اشخاص را ناامیدکننده یافتم -که در ادامه بهشکلی مشخص آنها را نشان خواهم داد. به گمانم بتوانم با احساسی که خوشبینانه سعی داشته برای جلب توجه افکار عمومی به مسالهی مسکوت و مطرودِ اتنیسیته، بخشی از گفتههای گویندهاش را گلچین کند و بخشی را نادیده بگیرد، همدلی داشته باشم، امّا قویاً معتقدم طرح مسایل پرابلماتیک و بسترسازی برای عدالت اجتماعی نه از رهگذر گلچین کردن آرای گوینده، که از احترام تمام و کمال به واقعیت و اعتماد به شعور مخاطب بهدست میآید.
صحبت از وضعیت اتنیکهای ایران موضوعی چندوجهی است. سکوت و سرپوش طولانی بر آن، طرح آن را در ساحت عمومی پردستانداز کرده است. گرچه این موضوع کموبیش در سالهای اخیر مورد توجه فضای روشنفکری فارسیزبان قرار گرفته، امّا این خود باعث شده تا نگاه بیرون از گود به آن نسبتبه نگاه دروناتنیکی غالب شود. یعنی جایی که انتظار میرود صدای گروههای متعلق به اتنیکهای ایرانی در فضای رسمی بلندتر باشد، کمترین سوژگی متعلق به آنهاست. «اقوام ایرانی» که در ادبیات مرکزگرایانه، به گروههای اتنیکی و ملیتهای غیرفارسیزبان اطلاق میشود، ابژهی مباحثه اندیشمندان و دانشگاهیانِ غالبا فارسیزبان است. ازینرو ادبیات قیممآبانه و استعماری در گفتمان آنها شایع است. ملل ایرانی غیرپرشین معمولاً به گروههای مهاجرِ قومی، محلی، منطقهای ترجمه و نام اتنیکیِ آنان را زبان و گفتمان مرکز انتخاب و اعلام میکند و آنها را «اقوام» و زبانشان را «محلی» یا «بومی» خطاب میکنند.
«احترام به اقوام و تنوع زبانی»، «ستایش زیبایی رنگینکمان اقوام» و دعوت به «وحدت» و پرهیز از «مناقشات بینقومی» و تعارفاتی از این دست، مقدمات بیمحتوا و خنثای کلام قریب به اتفاق اندیشمندان مرکز در مصاحبهها و سخنرانیهایشان است، زیرا نه ردی از عدالت و نه میلی به تغییر در آن دیده میشود. و صدالبته که تنها موضوعی که مشخصاً به آن نزدیک شدهاند، تاکنون موضوع زبان مادری، در همان چهارچوب ناقص و دوپهلوی اصل۱۵ قانون اساسی ایران و بالنتیجه کنار گذاشتن سایر مسائل اتنیکی است. تاریخ تبعیض، سرکوب و بهطور کلی استثمار تا اینجای کار، بهسبب غلبه نگاههای امنیتی-ناسیونالیستی جایگاه جدی در گفتمان مرکز نیافته است.
محسن رنانی؛ استبداد زبانی پادرهوا و نامرئی!
محسن رنانی استاد شناختهیشده اقتصاد و پژوهشگر توسعه طی پیامی با عنوان «قتلِ زبان مادری و تخریب توسعه در ایران» به دومین همایش توسعه عدالت آموزشی در سال 1395، ضمن اشاره به عواقب و نتایج زیانبار سیستم آموزشی تکزبانه ایران برای کودکان غیرفارس زبان را گوشزد میکند. امّا اشاراتی در متن وجود دارد که نشان از فهم نادرست و ناقص رنانی از مسئله اتنیسیته در ایران است. برای مثال وی در جایی از سخنان خود میگوید: «در این هفتاد سال ما بیش از آنچه استبداد سیاسی نسبت به اقوام روا داشتهایم، استبداد زبانی نسبت به آنها ورزیدهایم که بسی جانفرساتر و جانسوزتر است».[1] این جملهای کلیدی در فهم دیدگاه رنانی به مسئله اتنیسیته در ایران است، چرا که وی با تفکیک استبداد سیاسی از استبداد زبانی، در عمل مسئله زبان را غیرسیاسی جلوه میدهد. بدین معنا وی پسزمینه تاریخی و سیاسی تاثیرگذار بر تبعیض و نابرابری اتنیکی در ایران، که حداقل از دوران رضاشاه وجود دارد، را نادیده میگیرد. در نتیجه پروژه سیاسیای که برتری قومی فارس را بر ایران حاکم و از اینطریق زبان و فرهنگ آن را در موقعیت هژمونیک قرار داده بهکلّی از پسزمینه مسئله محو میشود و مبارزه برای حقوق اتنیکی برابر هم، به حقوق زبانی تقلیل مییابد.
در حالیکه انتظار میرفت رنانی در این مباحثه، تخصص و دانش تئوریک خود را برای تببین طرح مسئله نابرابری و تبعیض اتنیکی در ایران بهکار بگیرد و از نقش توسعه نامتوازن و تمرکزگرایی در ایجاد این نابرابری سخن بگوید، امّا وی نه تنها به این جنبه مهّم از از مسئله را ناگفته باقی میگذارد، بلکه حتّی ریشهی بخشی از شکاف و عدم توازن توسعه میان استانهای مرکزی و استانهای مرزی کشور را به مسئله محرومیت زبانی ارتباط میدهد و عنوان میکند که علیرغم بودجههای مناسبی! که در گذشته برای توسعه برخی از این استانهای محروم اختصاص یافته، آنها هنوز محروم ماندهاند، پس بهزعم وی ریشه این عدم توسعه و محرومیت را نه در اقتصاد که باید در تحمیل زبان فارسی جست! اگرچه اشاره وی به اینکه تحمیل زبان فارسی یکی از دلایل توزیع ناعادلانه فرصتها در ایران است، اشارهای بهجا و منطقی است، امّا وقتیکه وی تماماً بنیانهای اقتصادی این محرومیت و تبعیض را نادیده و یا بهعبارتی انکار میکند باید شک کرد! واقعاً چگونه ممکن است چنین احکام سطحینگرانه و تقلیلگرایانه از زبان یکی از اساتید بهنام توسعه شنید؟!
رنانی برخلاف تخصص خود درمورد بنیانهای اقتصادی مسئله اتنیسیته در ایران چیزی نمیگوید و در جایی دیگر ابعاد سیاسی قضیه را هم کمرنگ جلوه میدهد، و از اینطریق از یکسو از این مسئله سیاستزدایی میکند و از سوی دیگر آن را تا حد یک مسئله جزئی در متن مسئلهی کلّی توسعه ایران تقلیل میدهد، در حالیکه این مسئله هم سیاسی است و هم اگر نیک بنگریم یکی از موانع اصلی توسعه ایران است. امّا شور و شوق ناشی از اظهارنظر مثبت وی درباره زبان مادری باعث شد تا بیشتر فعالین اتنیکی این نکات مهم را نادیده بگیرند. غفلت رنانی و بهعبارت بهتر تحریف صورت مسئله توسط وی در نهایت منجر به یک موضعگیری حداقلی یعنی نصیحت به مسئولان جهت اجراییسازی اصل 15 قانون اساسی میشود، تا نگرانی وی از رنگینکمان زیبای اقوام ایرانی برطرف شود!
یوسف اباذری؛ رادیکال در همهامور، خنثی در اتنیسیته!
نقد یوسف اباذری جامعهشناس سرشناس چپگرا که از چهرههای پیشرو در معرفی مکتب انتقادی در ایران است، به جریان موسوم به ایرانشهری، خاصه جواد طباطبائی، از منظر هژمونیک کردن ایده بازار آزاد است.[2] نکته مهّم اینکه وی علیرغم اظهارنظرهای متنوع و گاه جنجالی در موضوعات مختلف، تاکنون برخورد مستقلی با مسئله اتنیسیته نداشته و صرفاً بهخاطر آنکه از منتقدان جدی نئولیبرالیسم است، جریان پانایرانیست را مینوازد. البته مخالفت او با بازار آزاد، بیارتباط با هراس از تجزیه ایران نیست، چرا که وی بازار آزاد را «زمینهساز امکان عینی جدایی اقوام و گروههای ناراضی یا محروم و تجزیه کشورها» دانسته و «با توجه به درهمآمیختگی اقوام گوناگون در جغرافیای ایران و شدت یافتن احساسات قومگرایانه، نسبت به بروز خشونت و درگیری قومی» هشدار میدهد (همان).
دیگر سخنرانی او در نقد حس تفاخر ایرانی با عنوان «همه دولتهای ما پوپولیستی بودهاند»[3] به قدری سطحی و عاری از تخصص دانشگاهی است که به تأسی از هگل، که نقد دقیق را منوط به بهترین سخن گوینده میداند، آن را شایسته بررسی نمیدانم. اباذری در قامت پدیدهی جامعهشناسی، که خود تبار تورکی دارد، اگرچه همواره در قامت ایرانیِ خنثای بیتبار سخن گفته، مستقلاً به مسئله اتنیسیته نپرداخته است. حتّی دعوت او برای احترام به اقوام و توجه به مسئله زبان مادری نیز نه در چارچوب حقوق بشر، بلکه در کلیتی بهنام امنیت ملّی و هشدارهای ظاهراً روشنفکرانه جای میگیرد. به تأسی از آدورنو، که کل را همیشه نادرست میدانست، میتوان اباذری را برای عدم اصالت جامعهشناختیِ مسئله اتنیسیته در چارچوب نظری، مواخذه کرد و در مقام کسیکه هر از چندگاهی بیم و هشدارهای خارج از ساحت آکادمیک میدهد، یعنی در قامت روشنفکر ظاهر میشود، بایست او را به لحاظ اخلاقی نیز مواخذه کرد.
اباذری در طی سالیان گذشته به عنوان یکی از منتقدان جدی و رادیکال وضعیت موجود سیاسی و اجتماعی ایران شناخته شده، امّا با این حال دربارهی مسئله اتنیسیته که یکی از مهّمترین مسایل جامعه ایران است، همچنان ساکت مانده و موضعی منفعل و خنثی دارد. آیا این بدان معنا نیست که جریان چپ انتقادی در ایران هنوز هم آمادگی پذیرش این مسئله را در چارچوب یک گفتمان دموکراتیک ندارد؟!
علی بلوکباشی؛ مردمشناسی یا معضلشناسی اقوام ایرانی
وجه دیگری که مسئله اقوام نزد اندیشمند مرکز دارد، «معضل» پنداشتن آن برای دولتهای ملّی است. در اینجا وجود اقوام مختلف باعث و بانی قومگرایی و خاصگرایی جماعتهای محلی فرض میشود. علی بلوکباشی دکترای مردمشناسی از آکسفورد انگلستان و عضو شورای عالی علمی دایرهالمعارف بزرگ اسلامی ضمن اظهار نگرانی، مخالف آزاد گذاشتن اقوام و عدم مداخلهی مرکز برای پیمودن رشد طبیعی آنهاست. زیرا بهزعم وی «این رویکرد در نبود رشد واقعی در دولتهای ملّی و کارا نبودن سازوکار دولتها در حمایت بیچون و چرا و دور از تبعیض از همه شهروندان خود، خطرزاست و به حرکت استقلال طلبانۀ اقوام شتاب میبخشد.»[4] بلوکباشی در ادامه و مکرراً بر احترام به اقوام تاکید دارد، اگرچه باید گفت که جنس این احترام با نوعی کنترل و قیمومیت عجین است.
بلوکباشی در مباحث مختلف خود پیرامون هویت ملّی ایران، از لزوم احترام و توجه بیشتر به زبان اقوام ایرانی سخن گفته و مخالفت صریح خود را با تحمیل زبان فارسی و پدیدهای که خود آن را «فرهنگزُدایی» یا «زبانکُشی»[5] مینامد، اعلام کرده است. تا اینجا باید گفت که حداقل در ظاهر وی از بسیاری از همکاران دانشگاهی خود موضعی بهمراتب انسانیتر دارد، امّا با تعقیب نظرات وی متوجه میشویم وی زبانهای قومی را زیرمجموعه زبان فارسی و جزئی از «خردهفرهنگ»های، یکی دیگر از واژگان مورد علاقه و پرکاربرد گفتمان مرکز در بحث اتنیسیته، ایران مینامد و «زبان ملی فارسی و اشتراک در یک تاریخ عمومی و ایمان به دین با مذاهبی چند» را پایههای اصلی فرهنگ بزرگ و کهن ایرانی میداند. در واقع باید گفت دغدغهی بلوکباشی تحقق حقوق برابر زبانی و فرهنگی و به یکمعنا اتنیکی در ایران نیست، بلکه مهّمترین مسئله برای وی، همبستگی و وحدت ملّی است، آنهم با حفظ موقعیت هژمونیک فارسی!
مصطفی ملکیان؛ پدری اخلاقمدار برای زبان مادری!
مصطفی ملکیان که همواره داعیهی زیست اخلاقی دارد بر این باور است که محرومیت از زبان مادری درد و رنجی غیرلازم و بیوجه در کشور ماست.[1] گویا تبعیض اتنیکی موجود نتیجهی یک «سوءتفاهم» تاریخی است که با متوجه کردن قدرت، میتوان از این مسئله عبور کرد. درواقع، تحلیل ملکیان با بیتوجهی تام و تمام به زمینههای تاریخی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تبعیض و نابرابری و تقلیل مسئله زبان مادری به ساحت وجودی و بهنوعی اخلاقی چنان از این پدیدهی مهّم سیاستزدایی میکند که هرگونه بحث دربارهی تبعیض و سرکوب را بلاوجه میسازد و در نهایت در قامت پدری اخلاقمدار، چیزی چند نصیحت اخلاقی دراینباره بیان نمیکند!
ناصر فکوهی؛ اسطورهسازی از زبان فراقومی فارسی!
ناصر فکوهی، دکترای انسانشناسی و… که اظهارنظرهایش همواره در موضوع زبان مادری صدرنشین است، و زبان فارسی را متعلق به هیچ قومی نمیداند و این زبان فراقومی* را هویت میانفرهنگی ایرانیان میداند، بهشکلی ویژه محتاج بررسی است. نکته اول اینکه نقد فکوهی از پانایرانیسم از نقد پانهای قومی خاصه پانترکیسم و تجزیهطلبی جدا نیست. او بر این باور است که این دو رویکرد همواره در تاریخ ایران معاصر همدیگر را تقویت و وجود یکدیگر را توجیه کرده است. پیشینه قومگرایان را هم روشنتر از آن میداند که «بتوانند خود را تبرئه کنند».[2] درک وزن ناسیونالیسم فارسی، که به ابزارهای قدرت و سلطه و رسانه مجهز است، در قیاس با ناسیونالیسم بیابزار و واکنشیِ غیرمرکز چندان سخت نیست، مگر آنکه خشم و مقاومت اتنیکهای فرودست از تبعیض و تحقیر را همگی از جنس ناسیونالیسم بخوانیم و احساسات وطندوستانهی غیرملّی را نزد ایشان ناسیونالیستی بخوانیم. این تفکیک بین ناسیونالیسم مباح ملّی/ایرانی و ناسیونالیسم مکروه منطقهای/غیرفارسی خود بحث دیگری است که باید در مجالی دیگر بدان پرداخت.
فکوهی وقتی میخواهد به موضوع ملیتهای ایرانی، البته که او همواره واژهی قوم را بهکار میبرد، وارد شود به سراغ زبان مادری و اصل۱۵ میرود. البته او مخالفت صریح خود را با آموزش «به» زبان مادری اعلام میکند و بر این باور است که قومی بهنام فارس/پرشین وجود ندارد. به زعم او زبان فارسی فراتر از آلودگیهای اتنیکی است و هیچ ایرانی حق ندارد این میراث را به زیر سوال ببرد، فکوهی البته نمیگوید که به کدام دلیل اخلاقی و حقوقی نباید حق بخشیدن ماتَرَک خود را داشته باشیم. وی در مهمترین بخش سخنان خود در تشریح مخالفتش با ایده «آموزش به» زبان مادری میگوید: «این آموزش اصولاً در شرایط کنونی امکان ندارد، زیرا این زبانها ابتدا باید رشدی درونی را تجربه کنند و از سطح وجودی عمده خود در قالب گویش روزمره به سطح گستردهای از ادبیات و علم برسند».[3]
ظاهراً زبانهای قومی محلی، مثلاً عربی یا ترکی، بهزعم فکوهی به سطح ادبیات و تولید علم نرسیدهاند. آنچه عجیب مینماید جهل گوینده به سیر تکاملی زبان/ها است. چرا که باید گفت هیچ زبانی بدون ابزار و آموزش و بدون ورود به گفتمانهای رسمی، رشد درونی نمیکند و آفرینندهی علم هم نمیشود. سرکوبی یک زبان و توجیه این فرآیند با تکیه بر عقبافتادگی آن، بیشباهت به بهانههای مردسالاری در امتناع از تسلیم فضا به نفع غیرمردان نیست. مردسالاری که با سرکوب تاریخیِ زنان/غیرمردان شناخته است در توجیه هژمونی خود، بر صلاحیت خود و عدم صلاحیت زنان انگشت میگذاشت. ادبیات قدرت از مسئولیت تاریخی خود برای عقب نگه داشتن و محرومیت فرودستان، در اینجا زنان، شانه خالی میکند و اتهام را به سمت بیعرضگی و فقر ذاتی آنان حواله میکند. فکوهی در تمجید از وضعیت اقوام ایرانی میگوید: «در ایران در حال حاضر اقوام ما از امتیازاتی برخوردارند که در کشورهای دیگر از آن محرومند. مثلا برخورداری از مطبوعات، کتاب، رادیو تلویزیون به زبانهای محلی». و اینها را امتیازاتی درخور و قابل توجه برای آنها میداند. با چنین دیدگاهی اینکه اقوام غیرفارسیزبان ایران، حقوقی برابر با فارسیزبانان ندارند از نظر فکوهی طبیعی است!
دستکشهای مخملین راسیسم خیرخواهانه!
این مروری کوتاه و گذرا بر مواضع چندتن از مشهورترین چهرههای آکادمیک و روشنفکری از طیفهای مختلف فکری دربارهی مسئله اتنیسیته و حقوق برابر اتنیکی است. اظهارنظرهایی که بهخاطر ظواهر مثبت و همدلانهی آن از این مسئله، بسیار مورد استقبال فعالین اتنیکی قرار گرفته، با اینحال بررسی دقیق و موشکافانهی مواضعشان حکایت از آن دارد که در پس این ژستهای انسانی و دموکراتیک، طنین بلندی از نابرابری، برتریجویی و حتّی نژادپرستی وجود دارد که متاسفانه چندان مورد توجه قرار نگرفتهاند. چرا که در قیاس با مخالفتهای صریح و آشکاری که در فضای آکادمیک، روشنفکری و سیاسی ایران با حقوق برابر اتنیکی وجود دارد و اتفاقاً سلطهی کامل با آنهاست، این مواضع اخیر مترقی و دموکراتیک جلوهگر میشوند! در حالیکه این مواضع جزئی مهّم از گفتمان مرکز در مواجهه با مسئله اتنیسیته است که با دستکشهای مخملین و بهشکلی نرم و غیرمستقیم، سیاست انکار و سرکوب را پیش میبرد.
مطالعات جنسیت پیشتر ما را با این نوع احترام قیممآبانه در تاریخ آشنا کرده است؛ احترام به زنان به مثابه موجوداتی نیازمند حمایت، ضعیف و شکننده، سادهلوح و آمادهی فریب. سکسیسم یا جنسیتزدگی با انسانیتزدایی از زنان یا غیرمردان، آنها را نه انسان کامل در حد و اندازهی مرد، که کمتر انسان، و در نتیجه نیازمند مراقبت میبیند. این نوع ضدیت با زنان میتواند کاملاً «خصمانه» باشد، یا با حسننیت و از سر مصلحت باشد که آن را «سکسیسم خیرخواهانه» میخوانند. اصطلاح اخیر از رایجترین گزارههای ادبیات فمینیستی است. طبق تعریف، با ضعیفپنداری زنان، بهعنوان ویژگی ذاتی آنان، در لباس خیرخواهی سعی در کنترل، تصمیمگیری و مدیریت بدن زنانه میکنند. ادعای «احترام به اقوام» در جایی که آنها بالقوه معضل و مستلزم کنترل پنداشته میشود، طنینی متکبرانه و قیممآبانه دارد که چهبسا بتوان آن را «راسیسم خیرخواهانه» نامید. این اصطلاح را پیشتر جایی ندیدهام و نمیدانم اساساً چنین چیزی وجود دارد یا نه، امّا ساخت این مفهوم و استفاده از آنرا برای نقد افشاگرانهی کانتکست گفتمان مرکز درباره گروههای اتنیکی راهگشا میدانم.
درواقع این مفهوم بهنوعی سعی در پنهان کردن نژادپرستی در قالب خیرخواهی و مصلحت جمعی دارد، جایی که گروههای فرودست اتنیکی را تا اطلاع ثانوی نیازمند مراقبت و کنترل میداند. آلن تورن جامعهشناس فرانسوی در تحلیل نژادپرستی نوین در جوامع مدرن آن را «فرهنگبنیاد» میداند، نه «زیستبنیاد» و عقیده دارد، این نژادپرستی بیشتر بر «تفاوت» انگشت مینهد تا «تحقیر» و سازوکار آن را طرد «دیگری» و یا «پذیرش حاشیهای» میخواند و در ادامهی توضیح میدهد که این گفتمان چگونه از دیگری یک چهره ضدسوژه میسازد.[4] با تاسی به نظریات تورن باید گفت که خیرخواهی در راسیسم خیرخواهانه بر تفاوت، یا دقیقتر بر موقعیت برتر مرکز/فارسی بر گروههای اتنیک و ملیتهای غیرفارسی ایرانی تاکید دارد، و مجموعه اقوام را بهشکل گروهی جماعتی و حضوری قومی میبیند که همگی نیرومندند و حالت تهاجمی دارند و از همینرو خطرناکند! از اینرو خویشتن را پدر مراقبِ اقوام آسیبپذیر و خطاکار میداند، از سویی همچنانکه خود را مسئول حفظ امنیتِ اقوام صغیر و نابالغ میداند، آنان را خطری برای امنیت خود نیز میپندارد، همچنان که مشخص است اینجا سوژهگی از گروه اتنیکی سَلب و آنها در موقعیت بین طرد و پذیرش حاشیهای سرگردان میمانند.
فقر شدید رتوریک روشنفکری مرکز در ناآشنایی به ادبیات پسااستعماری، موجب جهل آنان در اذعان به عدم صلاحیت خود در ورود به موضوعات فرودست شده است. از اینرو میبینیم در جایی که اتفاقاً فرادست باید عقب بایستد و فضای اشغالشده را به نفع فرودستهای اتنیکی خالی کند، جلودار و مرجع به خود است. متاسفانه در فضای رسانهای فارسیزبان و حتّی رسانههای مستقل گروههای اتنیکی نام مردان اندیشمند منتسب به مرکز (پرشین یا همان غیرقوم و فراقوم اسطورهای) را به کرّات میشنویم که بدون ارجاع به صدای خود اتنیک، یکجانبه و در صف نخست به بخش گلچین شدهای از مسئله آنهم در چارچوب منافع کلّی خود میپردازد.
استعمارگر ذاتگراست، مجبور است تکروایتهای کلیشهای از دیگری -در اینجا گروههای اتنیکی- که کاملاً منتزع از مناسبات قدرت/مرکز است، بسازد و تکرار کند. کلیشههایی مثل: ملل/اقوام غیرفارسی قبیلهمحور و ضدمدرناند، خردهفرهنگند، فرهنگ طایفهای آنها صُلب است، دائماً درگیر مناقشات بینقومی هستند، تجزیهطلب بالقوه و مرکزگریزند (گویا مرکزگرایی نوعی امتیاز اخلاقی است!)، زبانشان لکنت دارد و فلذا شایستهی تریبون و مدرسه نیستند؛ چرا که فاقد صلاحیت و بهقول مذهبیها صغیرند و ازینرو محتاج قیم و آقابالاسر! استعمارگر همواره عاری از همدلی است و بنا بهموقعیت فرادست و برخورداری از قدرت حتّی اگر بخواهد هم نمیتواند به فهم همدلانه از موقعیت فرودست برسد. او خود را دلسوز میخواند، اما «بهجای» دیگری تصمیم میگیرد و نظر میدهد.
جمعبندی:
مسئله اندیشمندان و روشنفکران مرکز بهشکل مشخص ناشی از بیاعتنایی گفتمانیِ آنان به ادبیات و مطالعات پسااستعماری و فرودستان است. رتوریک منطقی که اجازهی رهبری و تعیین تکلیف در مساله سیاهان را به صراحت از سفید ممتاز گرفته، یا صلاحیت مرد [دگرجنسگرا] را برای اشغال فضا در جنبشهای فمینیستی از او سلب کرده است، با همین سیاق، گروه اتنیکی برگزیده فارسیزبان را به کرنش در برابر دیگریِ فرودست و عقبنشینی از امتیازات خود میخواند تا اختیار و صلاحیت امور اتنیکی را به آنان برگرداند. او را دعوت میکند تا در موضع برابر با او قرار بگیرد و کنترلگر و صاحب اختیار او نباشد. نقش دایه مهربانتر از مادر را ایفا نکند و بیش از اقوام، نگران آنان و مناقشات بینقومی نباشد، بلکه نگران تاثیرات مخرب سلطه خود و نابرابری مرکز و حاشیهی اتنیکی باشد.
اندیشه مرکزی اگر آگاه به ادبیات پسااستعماری شد، دموکراسی و حقوق بشر را منوط به آمادگی یا صلاحیت گروههای اتنیکی نمیبیند و در جایگاه بخشندهی آن قرار نمیگیرد. پرهیز میکند از بیم و هشدار دادن، و خود را تنها واجد صلاحیتدار و قیم نگران آینده کشور نمیبیند. مسلماً در موضوع اتنیسیته موانع نظری و عینی زیادی وجود دارند. مناسبات بینالمللی، پروپاگاندای گفتمانی، دیپلماسی کشورهای منطقه و نهایتاً مناقشات میانقومی از آنهاست، اما اصرار در بازگشت دائمی به نظریهی جزماندیش «اقوام به مثابه تهدید امنیت ملی» همچون مکانیزمی موقتی برای سرپوش گذاشتن روی موضوع است. فراموش نکنیم، اغلب نظریههایی که امروزه مسئلهی اتنیسیته را لاینحل میبیند، به تأسی از فوکو، همان گفتمان قدرت است که جامهی نظریه بر تن کرده است. چهبسا اکنون پاسخی به این مسایل نداشته باشیم، امّا مطمئناً در آینده میتوانیم به الگوهای دیگری از گفتمان متوسل و به قلمروهای متفاوتی وارد شویم.
* این واژه درک و ترجمهی نگارنده از گفتار ناصر فکوهی است نه تعبیر ایشان.
[4] تورن، آلن (1398)، برابری و تفاوت آیا میتوانیم با هم زندگی کنیم؟، ترجمه سلمان صادقیزاده، تهران، نشرثالث.
پاسخی بگذارید